سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیای فناوری و اطلاعاتpolymer (شیمی.نانو.مکانیک.پلاستیک.لاستیک.)


عاشق آسمونی
عاشقان
لحظه های آبی
پرسه زن بیتوته های خیال
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
هو اللطیف

● بندیر ●
مهندسی پلیمر(کامپوزیت.الاستومر. پلاستیک.چسب ورزین و...)
بی عشق!!!
آخرین روز دنیا
مُهر بر لب زده
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
کانون فرهنگی شهدا
یک کلمه حرف حساب
روانشناسی آیناز
داشگاه آزاد دزفول
.: شهر عشق :.
بانک اطلاعاتی خودرو
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
پتی آباد سینمای ایران
منطقه آزاد
رازهای موفقیت زندگی
نور
توشه آخرت
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
راه های و فواید و تاثیر و روحیه ... خدمتگذاری
ایـــــــران آزاد
پزشک انلاین
این نجوای شبانه من است
رویابین
* روان شناسی ** ** psychology *
حباب زندگی
ثانیه
دست نوشته
در تمام بن بستها راه آسمان باز است
مهندسی متالورژِی
دوزخیان زمین
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
mansour13
به دلتنگی هام دست نزن
حقوق و حقوقدانان
هامون و تفتان
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
کشکول
وبلاگ تخصصی مهندسی عمران
خبرهای داغ داغ
باران کوثری
عشق صورتی
دنیای بهانه
عشق طلاست
خانه اطلاعات
من هیچم
قدرت ابلیس
غلط غولوت
انجمن مهندسان ایرانی
just for milan & kaka
چالوس و نوشهر
نامه ی زرتشت
دنیای واقعی
تارنما
سامانتا
دختر و پسر ها وارد نشند اینجا مرکز عکس های جدید ودانلوده
محرما نه
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ماهیان آکواریمی
قدرت شیطان
.... تفریح و سرگرمی ...
عد ل
راز و نیاز با خدا
عاشقان میگویند
جزیره ی دیجیتالی من
خلوت تنهایی
پرسش مهر 9
نـــــــــــــــــــــــــــــور خــــــــــــــــــــــــــــدا
اس ام اس عاشقانه
طوبای طوی
قلم من توتم من است . . .
منتظران دل شکسته
محمدرضا جاودانی
روح .راه .ارامش
اهلبیت (ع)
::::: نـو ر و ز :::::
باور
در سایه سار وحدت
چشمای خیس من
جالبــــــــــات و ....
دنیای پلیمر
کسب در آمد از اینترنت
سخنان برگزیده دکتر شریعتی
شناسائی مولکول های شیمیائی
بانک اطلاعات نشریات کشور
استاد سخن پرداز
لینکستان
سایت تخصصی اطلاع رسانی بازیافت
صنعت خودرو
پلیمرهای نوری
انجمن های تخصصی مهندسی پزشکی
سایت تخصصی پلیمر
مهندسی صنایع پلیمر
فرشته ای در زمین
نجوا
مجلات دانش پلیمر
امام رضا
سکوت شب
برای آپلود مطلب اینجا را کلیک کنید
وبلاگ تخصصی گزارش کار های آزمایشگاه
پشت خطی
بانک اطلاعات نشریات کشور
کتابخانه عرفانی ما
فناوری
بهترین سایت دانلود رایگان
آگهی رایگان صنایع شیمیایی
امار لحظه به لحظه جهان
محاسبه وزن ایده ال
کتابخانه مجازی ایران
مرکز تقویم
عکس هایی از سرتاسر جهان
سایت اطلاعات پزشکی
موتور ترجمه گوگل
پایگاه اطلاع رسانی شغلی

اولین دانشنامه نرم افزار ایران
بانک مقالات روانشناسی
جدول
اپلود عکس
اوقات شرعی
ضرب المثل ها وحکایت ها
متن فینگیلیش بنویسید و به فارس
دانلود نرم افزار
سایت تخصصی نساجی
طراح سایت
مرجع اختصاصی کلمات اختصاری
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
این چیه؟
معماری

زندگینامه دکتر هانمن بنیانگذار هومیوپاتی

دکتر کریستین فردریک ساموئل هانمن

 ولادت:10- 4- 1755

وفات :2- 7- 1848

 دراواسط قرن هجدهم آلمان، مشتمل بر دو پادشاهی اتریش و پروس و رای­دهندگان هانورو ساکسونی 94 شاهزاده­نشین مقدس و غیرمقدس، 103 کنت­نشین ، 40 اسقف اعظم و 53 شهر مستقل در30 منطقه مجزا بود. در 1755 یعنی سال تولد هانمن، ساکسونی جزء کنفدراسیون آزاد ایالات آلمان به شمار می­آمد. ویژگی برجسته این دوره یعنی دوره قبل از ولادت هانمن ویرانی کامل کل آلمان دراثر جنگ سی ساله مذهبی در قرن گذشته بود. هیچ کشوری تا این اندازه مصیبت­زده و ویران نشده است.

 اجداد وخانواده

      پدر بزرگ ساموئل هانمن نقاشی بنام کریستف هانمن بود. وی هفت فرزند، سه پسر و چهار دختر داشت. او شهروندی برجسته در شهر تابستانی فرمبرگ بود. کریستین گاتفرید هانمن پسر دوم و فرزند پنجم وی در 24 جولای 1720 متولد شد. کریستین فرمبرگ را ترک کرده و در میس سکونت نمود. کریستین گاتفرید در 27 نوامبر 1748 در 28 سالگی ازدواج کرد. همسرش پس از نه ماه با زایمان دوقلوها درگذشت. یکی ازدوقلوها پیش از تولد مرده بود و دیگری پس از نه ماه از دنیا رفت. در دوم نوامبر1750باجوانا کریستین اسپیسن تنها دختر یک کاپیتان ازدواج کرد. در ششم آوریل1753 گاتفرید یک خانه در تقاطع دو خیابان newmarket fleischsteg, خرید. این خانه «خانه گوشه خیابان» نامیده می­شد.

تولد 11- 4- 1755

     هانمن درساعات اولیه جمعه 11 آوریل 1755 به دنیا آمد ونام او را کریستین فردریک ساموئل نهادند تاریخ ولادتش دردفتر کلیسای fraven-kirche درمیس ثبت شد، همه زندگینامه­نویسان هانمن این تاریخ را تأیید کرده­اند. از آنجا که هانمن خود در زندگی نامه­اش نوشته: «در دهم آوریل 1755 متولد شدم» به همین دلیل سالروز تولدش در دهم آوریل جشن گرفته می شود. کریستین گاتفرید هانمن دریک کارخانه چینی به نام ظروف سفالی میس کار و زندگی می­کرد. میس در ساحل رودخانه کوچک میس نزدیک تقاطع آن بارودخانه بزرگتر Elbe  واقع بود و در دوازده مایلی شمال غرب شهر Dresden  قرارداشت.

تحصیلات(1755تا1779)

     خواندن و نوشتن را از پدرش گاتفرید و مادرش جوانا کریستین آموخت. در بیستم جولای 1767به مدرسه شهر راه یافت. چند سال از کودکی اش را درمدرسه شهر میس گذراند.در سن 12سالگی برای تدریس اصول زبان یونانی به دانش آموزان مدرسه انتخاب شد. پدرش وی رابرای شاگردی در یک بقالی به لایپزیگ فرستاد تا توانایی امرار معاش راهر چه زودتر بیاموزد اما ریشن مولر رییس مدرسه شهر و تعدادی ازمعلمان به گاتفرید هانمن اصرار کردند که به ساموئل اجازه دهد بدون پرداخت شهریه عادی به مدرسه بازگردد ساموئل در 21نوامبر1770به مدرسه پرنس رفت. در مراسم فارغ التحصیلی ازمدرسه پرنس خطابه­ای باعنوان ساختار شگفت انگیز دست انسان به زبان لاتین تصنیف و ایراد کرد.

در 1775 با 20 دلار به عنوان کمک هزینه به لایبزیگ رفت این مبلغ آخرین پولی بود که از پدرش دریافت کرد در لایبزیگ با تدریس زبان آلمانی و فرانسه به یک جوان ثروتمند یونانی اهلjassy در moldavia امرار معاش می­کرد.در سن 22 سالگی در زبانهای یونانی، لاتین، نگلیسی، ایتالیایی، عربی، سوری، عبری، اسپانیایی و آلمانی خبره شد بنابراین ترجمه کتابها وسیله دیگری برای امرار معاش وی شد. طی دو سال اقامت در لایبزیگ کتاب جان استرمن به نام آزمایشات ومشاهدات فیزیولوژیکی باس، کتابnugent در مورد آب هراسی وکتاب Falkoner درمورد آبهای معدنی و حمام گرم را در دو جلد ترجمه کرد. درآن زمان لایبزیگ بیمارستان نداشت بنابراین هانمن به وین رفت و در آنجا شاگرد محبوب دکتر Von Quarin پزشک مخصوص علیاحضرت ماری ترزا شد. سالها بعدها هانمن نوشت: استعداد پزشکی­ام را به نبوغ واقعی دکتر مدیون هستم. من تنها فرد درآن زمان بودم که وی اجازه می داد برای درمان بیماران خصوصیش او را همراهی کنم.

در حالی که برای حضور در امتحانات نهایی آماده می­شد پس­اندازش را که با زحمت بدست آورده بود توسط یکی ازآشنایانش به سرقت رفت و در وضعیت مالی وخیمی قرار گرفت. فرماندار ترنسیلوانیا بارون Von Bruckenthal با لحنی محترمانه از وی دعوت کرد که به عنوان پزشک خانواده و مسئول کتابخانه بزرگ ومهمش همراه او به Hermann stadt برود. پس از 21 ماه به Erlangon رفت. وی گیاه­شناسی را از پزشک سلطنتی یعنیschreber فرا گرفت. در دهم آوریل 1779 در سن بیست و هفت سالگی مدرک دکترا یعنی «دکترای پزشکی» را از دانشگاه Erlangon اخذ کرد. پایان­نامه­اش تحت عنوان (بررسی ریشه ای و درمان­شناسی بیماریهای تشنجی) را در بیست صفحه تنظیم کرد.

حرفه پزشکی(1792-1779)

   وی طبابت را درشهر Heh steelt آغاز کرد. دربهار 1731 به Dessav رفت و در پایان آن سال در gommern نزدیک Magdeburg مقام سرپزشکی را پذیرفت. دراین زمان آثارش در یک روزنامه به نام «تجربیات پزشکیkreb» چاپ شد.  

ازدواج

    علاقه وی به شیمی و مطالعاتش در این زمینه باعث ارتباط با داروخانه haeslerشد. در آنجا با دختر خوانده haesler به نام هنریت لئوپرلرین کوچلر آشنا شد. هانمن در 17 نوامبر1782با او ازدواج کرد. دکتر جوان 27 ساله بود و عروسش 9 سال جوانتر بود. در1773 اولین فرزندش یک دختر به نام هنریت به دنیا آمد.ترجمه وی از کتاب «تولید عمده مواد شیمیایی» یا شیوه «تولید محصولات شیمیایی در کارخانجات» نوشته شیمیدان فرانسوی j.Demachy در 1785 در دو جلد همراه با پاورقی، ضمیمه­های اضافی، مراجع مستقل، پیوستها و غیره چاپ شد. از 1785 تا 1789 این نویسنده و مترجم مستعد بیش از 2300صفحه چاپ کرد و از1739تا تابستان 1792آثارش مشتمل بر 4700 صفحه بود.

نارضایتی نسبت به شیوه پزشکی

     خشم ونارضایتی وی نسبت به شیوه پزشکی رایج به بهترین شکل و ازطریق مقاله اش Aesculapius inbalence  در سال 1805 مشخص می شد. هانمن عدم کفایت و غیر قابل اعتماد بودن شیوه درمانی رایج دوران خود را بخوبی تشخیص داد و از آن دوری می­کرد.

کشف هومیوپاتی(96-1790)

    در1790هانمن کتاب ویلیامگالن به نام «رساله داروشناسی» را در دو جلد 468 و672 صفحه­ای از انگلیسی به آلمانی ترجمه کرد. گالن توانایی گنه­گنه در درمان مالاریا به واسطه «اثرات نیروبخشی» که بر شکم داشت را توضیح داده بود. هانمن با استدلال گالن درمورد «اثرات نیروبخش پوست گنه­گنه برشکم» مخالفت کرد وبرای اثبات حقیقت دو بار در روزعصاره پوست گنه­گنه را می­خورد تا اینکه علائم مربوط به تب متناوب در وی ظاهر شد. او از علائم شبیه مالاریا رنج می برد. دراین هنگام به یک اصل درمانی پی برد. وی فهمید اثری که یک ماده در بدن یک انسان سالم ایجاد می­کند نیروی درمان بخشی است که می تواند به وسیله آن علائم مشابه بیماری را درافراد بیماردرمان کند.

Richard Hael نوشت «اولین نقطه عطف داروشناسی گالن، روش درمانی جدیدی بود که مبتکرآن هانمن بود».

شیوه جدید درمانی از 1790 تا 1805 آهسته و به تدریج به شکلی واضح به وجود آمد. هانمن طی این 15سال علیرغم تغییرات دائمی محل سکونت (تقریبا در این دوره زمانی 7 بار) دردسر بست وبازکردن چمدانها و وسایل، سختی های سفرهای طولانی و مشکلات قرارگیری درخانه، بیش از5500صفحه، به صورت اثر اصلی، مقاله وترجمه چاپ کرد.

بالاخره در 1796، اصل تشابه ها کاملا برای هانمن ثابت شد و وی ازطریق مقاله­اش این تحول جدید را به کل جهان اعلام کرد.این مقاله با عنوان «مقاله­ای در مورد اصل جدید اثبات نیروهای درمانی داروها و بررسی اصول پیشین» در جلد دوم روزنامه hafe lanel بخش 3 و4صفحات 391-439 و465-561 چاپ شد. وی کشف جدیدش را با این کلمات بیان کرد. «هر ماده داروی قوی در بدن انسان نوع خاصی از بیماری را ایجاد می کند، هرچه دارو قویترباشد بیماری خاصتر، مشخص تر و شدیدتر خواهد بود.

ما باید از طبیعت تقلید کنیم طبیعت گاهی اوقات یک بیماری مزمن رابابیماری قویتر درمان می کند، در بیماریها(به ویژه بیماریها ی مزمن ) دارویی را به کار ببریم که بتواند بیماری مصنوعی و مشابه دیگری ایجاد کند و بیماری اول را درمان کند.

وی اصل جدید simillia similibus curantus (مشابه، مشابه را درمان می­کند) را در مقابل اصل قدیمیcontraria contraries curanur (متضـــاد، متضاد را درمان می­کند) مطرح کرد.

Richard Hael می گویید:«بنابراین سال1796سال تولدهومیوپاتی است» وی شیوه جدیدش را درمقابل شیوه قبلی که آلوپاتی نام داشت هومیوپاتی نامید.

در1806 کتاب «پزشک باتجربه» و در 1810 «اصول شیوه منطقی درمان» را چاپ کرد. در این کتاب به طور خلاصه مفاهیم و روش تحلیل هومیوپاتی را توضیح داد و دیگر شیوه­های درمانی به ویژه آلوپاتی رامورد انتقاد قرار می­دهد.

مخالفت با هومیوپاتی

     تی.ال.برادفورد، تاریخ نویس پرآوازه هومیوپاتی اظهار داشت:

«چاپ این کتاب محرک شروع یک مبارزه سخت علیه هانمن بود.» وی ازطرف روزنامه­ها،  مجلات و کتابهای پزشکی مورد حمله قرارگرفت و مقالات تا اوج مخالفت با او و اصلش پیش رفتند. او را «شارلاتان، شیاد و جاهل»می­نامیدند. در 1811 اولین جلد کتابش به نام پیورای داروشناسی چاپ شد. این کتاب فهرستی ازعلائمی که داروهای آزمایش شده در انسان سالم ایجاد می­کنند ارائه می دهد.

بازگوکردن مجازاتی که «قوانین ایالتی وحرفه­ای» آن زمان برای هانمن وهوادارانش تعیین کرد، کاربیش ازحد زشت و اقرارآمیزی است و فراموش کردن آن نیز بسیار بیرحمانه است.

Bradford می گوید: «بیان چگونگی پذیرفته شدن آن تنفرانگیز است. این مجازات برای کل حرفه پزشکی یک پستی نابخشودنی بود وتا ابد هم خواهد بود»

به هانمن اجازه دادند در دانشگاه Leipzig سخنرانی­های علمی ایراد کند. در ترم زمستانی  1812سخنرانیهایش را دو بار در هفته چهارشنبه­ها و شنبه­ها از ساعت 2الی3 بعد از ظهر برگذار می­کرد. هانمن در مورد نگرش مخالفان هومیوپاتی نوشت:

«تمسخر دایمی دانشجویان، نگاههای زهرآگین اکثر استادان و اجتناب افراد از ارتباط صمیمانه با ماچنان بود که گویی به نوعی بیماری مسری دچار شده­ایم.» با این وجود هانمن توانست اولین گروه فداکارش را که تاپایان عمر به او و هومیوپاتی وفادارماندند گردآورد. وی توانست یک گروه آزمایشگر دارو تشکیل دهد.

پرنس که درجنگ با ناپلئون فرمانده کل سپاه متفقین بود در13 ژوئن 1817در اثر سکته فلج شد. پرنس با تعدادی همراه و دو دکتر به Leipzig آمد تا خود را تحت معالجه هانمن قرار دهد. وی با درمان هومیوپاتیک بهبودی یافت، اما به زودی به عادت قدیمی مصرف مشروبات الکلی روی آورد و مصرف گاه و بی­گاه داروهای آلوپاتیک را از سرگرفت.

هانمن از پنج هفته قبل از مرگ پرنس دیگر وی راملاقات نکرد. پرنس شش ماه پس ازورودبه Leipzig در اثر یک سکته دیگر در 15 اکتبر1820 فوت کرد. مرگ وی باعث آزردگی شدید اتریشی­ها شد و برای آلوپاتیکها فرصت حمله به هومیوپاتی و هانمن را فراهم کرد.این رویداد باعث آزار سخت و شدید هانمن و شیوه درمانی جدیدش را فراهم نمود. دولت ساکسون از قضاوت درزمینه شکایت انجمن داروسازان علیه هانمن خوداری کرد. اما حکم سلطنتی در 30 نوامبر 1820 تقریبا وی را از درست کردن دارو منع ساخت.

انجمن داروسازان وشعب آن در  Leipzig نسبت به هانمن که داروهایش را خودش و به میزان های ناچیز ساخت اعتراض کردند. و این درحالی بود که آنهاسالها پیش هانمن را به خاطر کتاب بسیار مشهورش واژه نامه داروسازی، که برای داروسازان کتاب مفیدی بود مورد تحسین قرار داده بودند. یک قانون حاکم «constitutions federici II imperatories» حکم می­کرد که فقط داروسازان اجازه دارند مواد را با هم ترکیب کنند و قوانین و مقررات دیگری هم وجود داشتند که پزشکان را از دادن هر گونه دارو به طور مستقیم به بیماران باز می داشت. در 1819 آنها یک شکایت به شورای شهر Leipzig تسلیم کردند و در آن هانمن را به نقض قانون متهم کردند. درنهم فوریه 1820 هانمن به دادگاه برده شد و دادگاه وی را به پرداخت جریمه 20 دلاری محکوم کرد.

درپنجم فوریه1821، سیزده پزشک از Leipzig مقاله­ای طولانی علیه هانمن درروزنامهleipziger zeitung چاپ کردند. برخی پزشکان و داروسازان هم سعی کردند دکتر هانمن را با زور از Leipzig بیرون کنند. بااین وجود، دکتر ولکمن و دکتر لیندرکارمند دفتری شهر و چهل شهروند دیگر Leipzig نسبت به این سختگیری اعتراض کردند بنابراین هانمن توانست در Leipzig بماند. در ژوئن 1821به همراه Heynel و Mossdorfبه koethen رفت.

هانمن هربرخورد جنون­آمیزی را با وقار و اراده­ای محکم تحمل می­کرد. درمقدمه چاپ دوم اصول پزشکی چنین نوشت:

«پزشکان برادران من هستند و من هیچ خصومت شخصی با آنها ندارم.»

همچنین وی اضهار داشت «به ناسپاسی و آزادی که طی سفر طولانی و خسته کننده مرا رها نکرد اهمیت نمی دهم. اهداف بزرگی که من دنبال کرده­ام مانع رنج­آور بودن زندگی­ام شده است.» وی در مورد مخالفانش نوشت «... این موجودات نابخرد، کور و بیچاره واقعا ترحم آمیز هستند و مایه شرمساری است که نمی­توانندهیچ کار ارزشمندی انجام دهند.»

سپس دوک خیر ferdinand Anhalt-koethen او را نجات داد. دوک از هانمن دعوت کرد که در Koethenکه یک شهر ییلاقی بود زندگی و طبابت کند. بعدها در آنجا به عنوان مشاور سلطنتی انتخاب شد.

درسال1822،stapf به کمک Gross و Muller اولین مجله هومیوپاتی با نام آرشیو درمانی هومیوپاتیک را چاپ کرد. درسال 1828، شاهکار مشهور هانمن «یماریهای مزمن ماهیت آنها و درمان هومیوپاتیک» چاپ شد.

در دهم آوریل 1829بزرگداشت درجه دکترای هانمن توسط دانشجویان، شاگردان و تحسین کنندگان و پیروان اروپایی­اش برگزار و انجمن پزشکان هومیوپاتیک  leipzigتأسیس شد. جوانا هنریت همسر هانمن و مادر یازده فرزندش پس از 48 سال زندگی مشترک در13 مارس1830 فوت کرد.

در8اکتبر1834یک زن زیبای فرانسوی به نام ملانی برای بیماری پوستی­اش به وی مراجعه کرد. او هنرمند، شاعر و مشهور بود. زن زیبا شیفته نابغه، نابغه مجذوب استعداد او شد. تفاوت سنی مانع نشد. هانمن (80)ساله برای دومین بار در روز اول سال 1835 ازدواج کرد و این بارعروسش (35ساله)، 45 سال جوانتر از اوبود. ملانی در ژوئن 1835هانمن را به فرانسه برد. طبق یک حکم سلطنتی در 12 آگوست 1835 حق به کارگیری هومیوپاتی در پاریس به هانمن اعطا شد. هانمن در فرانسه پاداش سالها مصیبت، سختی، رنج، گرسنگی و مبارزه را دریافت کرد.

وفات

    این استاد بزرگ در ساعت 5 صبح دوم جولای1843 در سن 88 سالگی و دو ماه و21روز و 3 ساعت دار فانی را وداع گفت.

براد فورد هانمن را این گونه تشریح می کند:

«دانشمندی که دانشمندان به وی افتخارمی کردند واحترام می گذاشتند، پزشکی که پزشکان ازاو واهمه داشتند، زبان شناسی که زبان شناسان از بحث با وی هراس داشتند، شیمی­دانی که به شیمی­دانان آموزش می­داد، فیلسوفی که بدبختی یا شهرت نتوانست وی را تغییر دهد.»

تندیسهای شایسته و بناهای یاد بود هانمن درپاریس، درkoethenوleipzigودر واشنگتن آمریکا وجود دارند.

روی بنای یادبود او در Pere la Chaise پاریس سنگ نوشته زیر دیده می شود:

«ایستاده بین عالم آلی و غیر آلی به خاطر بیماران آنها را یکی می­کند و ازقدردانی آنها برخوردار می شود  ساموئل هانمن این آدم خیر در انتظار آخرت است.» 


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

سه دقیقه آرام بنشینید و این متن را بخوانید. ارزشش را دارد.اینها کلماتى است که از دهان بچهها خارج شده است.تعدادى از متخصصان این پرسش را از گروهى از بچههاى 4 تا 8 ساله پرسیدند که: «عشق یعنى چه؟»
پاسخهایى که دریافت شد عمیقتر و جامعتر از حدّ تصوّر هر کس بود. در اینجا بعضى از این پاسخ را براى شما میآوریم:
• هنگامى که مادر...بزرگم آرتروز گرفت دیگر نمیتوانست دولا شود و ناخنهاى پایش را لاک بزند. بنابراین، پدربزرگم همیشه این کار را براى او میکرد، حتى وقتى دستهاى خودش هم آرتروز گرفت. این یعنى عشق. (ربهکا، 8 ساله)
• وقتى یک نفر عاشق شما باشد، جورى که اسمتان را صدا میکند متفاوت است. شما میدانید که اسمتان در دهن او در جاى امنى قرار دارد. (بیلى، 4 ساله)
• عشق هنگامى است که یک دختر به صورتش عطر میزند و یک پسر به صورتش ادوکلن میزند و با هم بیرون میروند و همدیگر را بو میکنند. (کارل، 5 ساله)
• عشق هنگامى است که شما براى غذا خوردن به رستوران میروید و بیشتر سیبزمینى سرخ کردههایتان را به یکنفر میدهید بدون آن که او را وادار کنید تا او هم مال خودش را به شما بدهد. (کریس، 6 ساله)
• عشق هنگامى است که مامانم براى پدرم قهوه درست میکند و قبل از آن که جلوى او بگذارد آن را میچشد تا مطمئن شود که مزهاش خوب است. (دنى، 7 ساله)
• عشق هنگامى است که دو نفر همیشه همدیگر را میبوسند و وقتى از بوسیدن خسته شدند هنوز میخواهند در کنار هم باشند و با هم بیشتر حرف بزنند. مامان و باباى من اینجورى هستند. (امیلى، 8 ساله)
• اگر میخواهید یاد بگیرید که چه جورى عشق بورزید باید از دوستى که ازش بدتان میآید شروع کنید. (نیکا، 6 ساله)
(ما به چند میلیون نیکاى دیگر در این سیاره نیاز داریم)
• عشق هنگامى است که به یکنفر بگوئید از پیراهنش خوشتان میآید و بعد از آن او هر روز آن پیراهن را بپوشد. (نوئل، 7 ساله)
• عشق شبیه یک پیرزن کوچولو و یک پیرمرد کوچولو است که پس از سالهاى طولانى هنوز همدیگر را دوست دارند. (تامى، 6 ساله)
• عشق هنگامى است که مامان بهترین تکه مرغ را به بابا میدهد. (الین، 5 ساله)
• هنگامى که شما عاشق یکنفر باشید، مژههایتان بالا و پائین میرود و ستارههاى کوچک از بین آنها خارج میشود. (کارن، 7 ساله)
• شما نباید به یکنفر بگوئید که عاشقش هستید مگر وقتى که واقعاً منظورتان همین باشد. اما اگر واقعاً منظورتان این است باید آن را زیاد بگوئید. مردم معمولاً فراموش میکنند. (جسیکا، 8 ساله)
و سرانجام ...
برنده ما یک پسر چهارساله بود که پیرمرد همسایهشان به تازگى همسرش را از دست داده بود. پسرک وقتى گریه کردن پیرمرد را دید، به حیاط خانه آنها رفت و از زانوى او بالا رفت و همانجا نشست. وقتى مادرش پرسید به مرد همسایه چه گفتی؟ پسرک گفت: «هیچى، فقط کمکش کردم که گریه کند


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛
اما خود نیز علت را نمی دانست.
روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید.
به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: ‘چرا اینقدر شاد هستی؟’
آشپز جواب داد: ‘قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم.
ما خانه ای حصیری تهیه کرده  ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم.
بدین سبب من راضی و خوشحال هستم…’
پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد.
نخست وزیر به پادشاه گفت : ‘قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!!
اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است.’
پادشاه با تعجب پرسید: ‘گروه 99 چیست؟؟؟’
نخست وزیر جواب داد: ‘اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست،
باید این  کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید.
به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!’
پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..
آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد.
با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت.
آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟
آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!!
او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!!
فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛
اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!
آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد
و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.
تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد
که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛
او فقط تا حد توان کار می کرد!!!
پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
نخست وزیر جواب داد: ‘قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!!
اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما ...راضی نیستند


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور


این متن بدون شک یکی از بهترین متون موفقیتی است که دریافت کرده ام. امیدوارم که برای شما و من مؤثر واقع شود!

 


6 دقیقه وقت دارید:

 
حتی اگر خرافاتی نباشید، توصیه های خوب و قدرتمندی لابه لای این خط ها وجود دارد. این متن توسط مؤسسه ی آنتونی رابینز برای موفقیت شما فرستاده شده است و تا بحال 10 بار در سرتاسر جهان فرستاده شده است .

 

 
یک- به مردم بیش از آنچه انتظار دارند بدهید و این کار را با شادمانی انجام دهید .
 
دو- با مرد یا زنی ازدواج کنید که عاشق صحبت کردن با او هستید. برای اینکه وقتی پیرتر می شوید، مهارت های مکالمه ای مثل دیگر مهارت ها خیلی مهم می شوند .
 
سه- همه ی آنچه را که می شنوید باور نکنید، همه ی آنچه را که دارید خرج نکنید و یا همان قدر که می خواهید نخوابید .
 
چهار- وقتی می گویید: دوستت دارم. منظورتان همین باشد .
 
پنج- وقتی می گویید : متاسفم. به چشمان شخص مقابل نگاه کنید .
 
شش- قبل از اینکه ازدواج کنید حداقل شش ماه نامزد باشید .
 
هفت- به عشق در اولین نگاه باور داشته باشید .
 
هشت- هیچ وقت به رؤیاهای کسی نخندید. مردمی که رؤیا ندارند هیچ چیز ندارند.
 
نه- عمیقاً و با احساس عشق بورزید. ممکن است آسیب ببینید ولی این تنها راهی است که به طور کامل زندگی می کنید .
 
ده- در اختلافات منصفانه بجنگید و از کسی هم نام نبرید .
 
یازده- مردم را از طریق خویشاوندانشان داوری نکنید .
 
دوازده- آرام صحبت کنید ولی سریع فکر کنید .
 
سیزده- وقتی کسی از شما سوالی می پرسد که نمی خواهید پاسخ دهید، لبخندی بزنید و بگویید : چرا می خواهی این را بدانی؟
 
چهارده- به خاطر داشته باشید که عشق بزرگ و موفقیت های بزرگ مستلزم ریسک های بزرگ هستند .
 
پانزده- وقتی کسی عطسه می کند به او بگویید : عافیت باشد .
 
شانزده- وقتی چیزی را از دست می دهید، درس گرفتن از آن را از دست ندهید .
 
هفده- این سه نکته را به یاد داشته باشید: احترام به خود، احترام به دیگران و مسئولیت همه کارهایتان را پذیرفتن.
 
هجده- اجازه ندهید یک اختلاف کوچک به دوستی بزرگتان صدمه بزند .
 
نوزده- وقتی متوجه می شوید که که اشتباهی مرتکب شده اید، فوراً برای اصلاح آن اقدام کنید .
 
بیست- وقتی تلفن را بر می دارید لبخند بزنید، کسی که تلفن کرده آن را در صدای شما می شنود .
 
بیست و یک- زمانی را برای تنها بودن اختصاص دهید .
 
یک دوست واقعی کسی است که دست شما را بگیرد و قلب شما را لمس کند .این پیام را پیش خود نگه ندارید!
 


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

مردی که در خواب همه انسانهای دنیا آمده است + عکس !

شاید در ابتدا کمی عجیب به نظر برسد اما اگر شما یا یکی از نزدیکان تان چهره این مرد را در خواب دیده باشید، شما هم جزء هزاران نفری هستید که در سرتاسر جهان از ایران گرفته تا امریکا و… این مرد را در رویاهایشان مشاهده کرده اند!

این ماجرا آنقدر جالب و همه گیر بود که حتی سایتی هم با عنوان «این مرد» راه اندازی شد و تمام افرادی که تجربه دیدن این فرد را داشته اند به بحث و اظهار نظر درمورد خواب و رویاهایشان درمورد این آقای مرموز پرداخته اند. ..

تمامی این ماجراها از ژانویه سال 2006 در نیویورک آغاز شد؛ زمانی که بیمار یک روانپزشک ادعا کرد مردی را بارها در رویاهایش میبیند و با او صحبت می کند. این زن میگوید که حتی یک بار هم این فرد را در زندگی واقعی ملاقات نکرده است اما بارها او را درخواب دیده است.

پس از صحبت های این خانم، تصویر مرد ترسیم می شود و برروی میزکار روانپزشک باقی می ماند تا اینکه بیمار دیگری می آید و با دیدن این عکس ادعا می کند که این مرد را بارها در خواب دیده است.

با این اتفاقات روانپزشک تصویر این مرد را برای تعدادی از همکارانش ارسال می کند و پس از گذشت چند ماه، چهار بیمار دیگر هم می گویند که این مرد را بارها در خواب دیده اند! ..

از ژانویه سال 2006 تا کنون هزاران نفر از شهرهای مختلف از جمله لس آنجلس، پکن، بارسلون، پاریس، مسکو و تهران و… اعلام کرده اند که این مرد را دیده اند.

افراد اعلام کرده اند که این مرد درخواب با آنها پرواز می کند، پس از یک روز سخت کاری به آنها آرامش می دهد و حتی با آنها غذا می خورد.

اما واقعا چه چیزی باعث چنین اتفاقی می شود؟

تئوری های مختلفی مطرح شده است که شاید جالب ترین آنها تئوری ای باشد که میگوید: این مرد یک فرد واقعی است، کسی که مهارت های خاص روانی دارد و توانایی ورود به خواب افراد را دارا می باشد!

مردی که در خواب همه انسانهای دنیا آمده است + عکس !


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

هنگام حرکت به سمت کرمانشاه در مسیر صحنه به بیستون و از فاصله 10 کیلومتری بیستون، کوه بیستون و صخره های پشت آن تصویر جالبی را در ذهن انسان تداعی میکنند. دست طبیعت صخره ها را به شکل یک زن که به به پشت بر روی زمین خوابیده درآورده است. از این اثر طبیعی در محل به نام شیرین خفته یا بانوی خفته یاد میشود. گویا فرهاد به علت نداشتن تبهر لازم نقاشی، بار دیگر دست به تیشه شده و پیکر محبوب خود را از سنگ تراشیده است.


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

 

چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.
استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری درسها...
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخر سالی دیگه بسه!
استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.
استاد 50 ساله ‌مان با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ای که به تن داشت، گفت: حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.
من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...
اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند...
پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ...
حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند.
بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.
گفتم: این چیه؟
"باز کن می فهمی"
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
این برای چیه؟
از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند...
راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه، فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان!
مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین !!!
راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...
چه شرطی؟
بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.
***
استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت:
به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

به جای تقلب از این روشها بهره برید ونمره بالای 18 بگیرید!
 
 
آخرین متدهای روز جهان در زمینه ی نحوه ی محبت و نفوذ دانشجو به دل استاد (در برگه ی امتحان):

به جای مقدمه

این جفنگیات مرسوم که در برگه ی امتحان می نویسند و از بیماری مادر تا اینکه اگر این درس را نمره نیاورم مشروط میشوم و ... هم، خیلی خز شده و هم، حتی یک بچه ی 5 ساله باور نمی کند؛ چه برسد به یک دکتر! کمی نوآوری و خلاقیت داشته باشید. جناب استاد به اندازه ی کافی خودش مشکلات و بدبختی دارد، دیگر نیاز نیست شما با آن خط زیبای منحصر به فردتان یک صفحه ی آچهار برایش از مشکلاتتان بگویید. حالا باز ای کاش فقط یک نفر چنین خزعبلاتی می نوشت. یکهو می بینی از 30 نفر دانشجو، بیست و هشت نفر عیناً نوشته اند که اگر این درس را نمره نگیریم مشروطیم و مادرمان مریض است و پدرمان زندان است و فلان و بهمان. انگار این مشکلات را هم از روی دیگر تقلب کرده اند!!!


در این بخش به ذکر خاطراتی از فعالیتهای پربار خود در این زمینه می پردازم.


روشی پلید

یک درس ساده ای بود که من بنا به دلایلی نتوانسته بودم اصلا این درس را بخوانم و با ذهن کاملا خالی سر جلسه امتحان رفتم. نیم ساعتی نشستم و دیدم هیچکدام از این سوالات حتی برایم آشنا هم نیست. یک جمله در پایان برگه نوشتم و برگه را تحویل دادم:

«در اعتراض به تقلب گسترده ای که سر جلسه ی امتحان از سوی دیگر دانشجویان شاهد بودم از دادن این امتحان خودداری کرده و نمره صفر را به بیست با تقلب ترجیح میدهم.»

نمره ی الف کلاس را گرفتم! خدایا مرا ببخش.

 
صم بکم عمى فهم لایعقلون
درس معارف بود. میدانستم موضوع درس چیست و مباحثش در چه زمینه ای است -با عرض خسته نباشید به خودم- اما جزئیات مطالب و محتوای درس را نمیدانستم. سوالات توزیع شد و باز هم دیدم سوالات کمی برایم ناآشناست. از مغرب و مشرق و زمین و زمان نوشتم. هر آنچه از کتاب دینی کلاس اول ابتدایی، آقای واسعی گفته بود که مثلا چگونه مواد غذایی در بدن مادر تبدیل به شیر میشود تا برهان نظم و علیت که در دبیرستان خوانده بودم. اما نقطه ی طلایی برگه این جمله بود:

«جناب استاد برای من کاری نداشت که عین محتوای کتاب را برایتان کپی کنم اما شما با روش زیبای تدریس خود به ما یاد دادید که چگونه تنها به منابع اکتفا نکنیم. گفتید در دین عقل هم سهیم است و نباید «صم بکم عمى فهم لایعقلون» بود. پس من ترجیح دادم مفهوم را بفهمم ولی کپی نکنم بلکه از دانسته های خود بنویسم.»

بیست گرفتم! خدایا مرا ببخش.


اگر دین ندارید لااقل دلم شاد کنید

محاسبات عددی. درس بسیار دشوار. حداقل برای من که علاقه ی چندانی به ریاضیات و مباحث محاسبه ای کامپیوتر نداشتم. سوالات توزیع شد و مطابق معمول! خداوکیلی دیگر این درس 3 واحدی را خوانده بودم ولی چه کنم که در مغزم جای نگرفته بود. عادت دارم که قبل از اینکه برگه را تحویل دهم نمره خود را تخمین میزنم. در بهترین حالت 7 میشدم. امکان رسیدن امدادهای غیبی هم تحت هیچ عنوانی میسر نبود. آخر برگه نوشتم:

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

نمرهی 11 گرفتم و نفر سوم کلاس شدم! خدایا مرا ببخش.

 

وساطت حافظ

استاد حسینی دکترای ادبیات بود و استاد درس شیوه ی نگارش (البته فامیلش چیز دیگه ایی بود ولی چون ممکنه یه وقت عضو گروه سها باشه من نام مستعار نوشتم). عاشق حافظ بود و آخر هر جلسه چند بیت از حافظ میخواند و چشمانش پر از اشک میشد. سوالات چی.....؟ بگید؟ (اسمایلی آقای قرائتی) نه که بلد نباشم اما در حد 15-16 بیشتر نمیگرفتم. قبل از امتحان واژه ی «نام استاد» را در دیوان حافظ سرچ کردم و آن بیت را کف دستم ثبت کردم. زیر برگه امتحان نوشتم :

«جناب استاد من که «حافظ» را نمیشناختم؛ این شما بودید که در این ترم عشق
حافظ را در وجود من انداختید! و باعث شدید تا با این شاعر آسمانی آشنا
شوم. امروز قبل از امتحان گفتم تفالی به حافظ بزنم و ببینم چه میشود، این
بیت آمد»:
و شعری که نام استاد در دیوان حافظ آمده بود در زیر نوشتم!
بیست گرفتم! تنها بیستی که استاد در چند سال اخیر به یک دانشجو داده بود.
خدایا مرا ببخش.


تصویر من رو شطرنجی کنید

امتحان نظریه های جامعه شناسی و ... . تو رو خدا نام این استاد را بیخیال شوید. استاد نسبتا معروفی است و البته در بسیاری از دانشگاهها هم تدریس دارد و حسابی سرش شلوغ است. 10 نمره تحقیق و کنفرانس داشت و 10 نمره هم امتحان پایان ترم. سرم بوی قرمه سبزی میداد. با یکی از بچه ها شرط گذاشتم که تحقیق و کنفرانس ارائه نمیدهم اما نمرهی بالای 18 میگیرم.
برای امتحان تئوری هم حسابی خواندم و خودم را آماده کردم. انصافا هم سوالات را خوب جواب دادم. فقط در پایان برگه بدون اینکه تحقیق یا کنفرانسی ارائه کرده باشم، نوشتم:

«موضوع تحقیق و کنفرانس: بررسی علل قبولی بالای دانش آموزان استان ... در دانشگاهها در طی 16 سال اخیر.»

19 گرفتم! خدایا این یکی رو دیگه مردونه ببخش.

 


اگه مردی منو بنداز

با حساب خودم 13- 14 میشدم. اما این نمره برای من که عنوان شاگرد سومی!!! کلاس را یدک میکشیدم خیلی فجیع بود. استاد فوق العاده جدی و بداخلاق بود و چندان نمیشد طرفش رفت. یک جمله پایان برگه نوشتم:

«جناب استاد حضور در کلاس شما در این ترم برایم بسیار مغتنم و مفید بود. اگر ترم بعد با ما درس برمیدارید که هیچ، اگرنه بدون تعارف دوست دارم این درس را پاس نکنم تا ترم بعد هم استادم شما باشید.»
 

خل بازی های یک نفر ممکن است واقعیت زندگی دیگری باشد!


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

 

آموخته ام....
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه،
رختخواب خرید ولی خواب نه،
ساعت خرید ولی زمان نه،
می توان مقام خرید ولی احترام نه،
می توان کتاب خرید ولی دانش نه،
دارو خرید ولی سلامتی نه،
و بالاخره ،
می توان قلب خرید ولی عشق را نه
 
 


آموخته ام ... که
تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که
مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که
هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که
همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که
مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که
لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که
گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او،
و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که
راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که
زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که
پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که
تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که
خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید.
پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
آموخته ام ... که
چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که
این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ... که
وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که
هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که
زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که
فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که
آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که
لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد


چارلی چاپلین


 


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

 

 
 
زنانی که به واسطه زیبایی وارد سیاست شده اند
زنان سیاستمدار؛ زیبایی مهم است یا هنر؟
کم نیستند مردمانی که زیبایی ظاهری را فاکتور مهمی در انتخاب خود حتی در انتخابات ها
قرار می دهند. کم هم نیستند در دنیا سیاستمدارانی که صرفا به واسطه زیبایی ظاهری
خود وارد محافل سیاسی شده اند و پس از چندی با برآورده نکردن خواسته های طرفداران خود
مجبور به ترک عالم پر رمز و راز سیاست شده اند. ایران دیپلماتیک در گزارش تصویری
خود می کوشد تا معروفترین چهره هایی را که صرفا به واسطه زیبایی ظاهری وارد عرصه سیاسی
شده اند را معرفی کند. کسانی که شاید در حالت معمول جایی در عرصه سیاست ندارند.

 
ستریدا جع جع. وی همسر سمیر جع جع سیاستمدار مشهور لبنانی است. وی در لبنان از محبوبیت
بالایی برخوردار است.
 

 
آلینا کابیوا. سیستمدار روس. وی تا سال 2007 میلادی جزو تیم ملی ژیمیناستیک روسیه
بود و پس از آن به دوما راه یافت.
 

 
آنا ماریان گلوجان؛ سیاستمدار کشور استونی. وی 26 ساله است و در کشور استونی جزو
مهمترین سیاستمداران برای مردم این کشور محسوب می شود. وی متهم به استفاده از اموال
عمومی برای مصارف شخصی بخصوص انجام عمل های جراحی است.
 

 
اما کیورنان. سیاستمدار ایرلندی. وی زندگی شخصی خوبی نداشته است و تنها زیبایی ظاهرش
سبب شد تا بتواند رای جمع کثیری از جوانان ایرلندی را کسب کند.
 

 
اوا کالی. سیاستمدار یونانی. وی تا سال 2007 میلادی مجری یکی از پربیننده ترین برنامه
های تلویزیونی یونان بود و پس از آن به مجلس راه یافت.
 

 
جوانا موچا. سیاستمدار مجارستانی. وی دکترای اقتصاد دارد و استاد دانشگاه کاتولیک
لوبین هم هست.
 

 
لوسیانا لن- سیاستمدار پرویی. وی هم تنها به واسطه زیبایی خود و بدون داشتن برنامه
وارد پارلمان شد. تلویزیون پرو وی را زیباترین زن پرویی می داند.
 

 
وی هم جزو خیل سیاستمدارانی است که تنها به واسطه آشنایی با برلوسکونی وارد سیاست
شده اند. وی هم اکنون عضو پارلمان ایتالیا است.
 

 
روبی داهالا. سیاستمدار کانادایی. وی سابقه بازی در بالیوود را نیز دارد.
 

 
سیاستمدار ناکام اوکراین. وی بیش از سایر اعضای لیست زنانی که به واسطه ظاهرشان
وارد عرصه سیاست شده اند مشهور است.


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >