* اگر دنبال فرصتها بگردیم، چند برابر میشوند و اگر آنها را نادیده بگیریم، از میان میروند.
* سخن گفتن و سکوت نمودن به موقع نشانه عقل است.
* هیچ کار بزرگی بدون اراده بزرگ میسر نشده است.
* زمانی که از دست رفت، هیچ گاه باز نمیگردد.
* وقتگذرانی را متوقف کنید. در این صورت بسیاری از بحرانها از بین خواهد رفت.
* لازمه ثمربخشی تصمیمهای پیچیده در کسب و کارهای امروزی، مشارکت کارکنان است.
* انسان ضعیف هرگز نمیتواند رو راست باشد.
* اگر میخواهیم به زندگی خود وسعت بخشیم باید درباره فراوانی به صورت نامحدود بیندیشیم.
* راز سعادت در این است که کاری را که به تو واگذار شده دوست بداری.
* هرگز پیش از فکر کردن حرف نزن و کاری انجام مده.
* خنده، معایب و مشکلات زندگی را کوچک و دردهای روحی را محو مینماید.
* بهترین افراد کسانی هستند که اگر از آنها تعریف کردید خجل شوند و اگر بد گفتید، سکوت کنند.
* انسان بزرگ از صفات خوب دیگران استفاده میکند نه از صفات بدشان سوء استفاده.
* کسی که میخواهد درو کند، باید بکارد.
* هرگز درباره کسی پیشداوری نکنید مگر آن که خود را به جای او بگذارید.
* در صنعت ما، با میکرومتر اندازه میگیرند، با گچ علامت میزنند و با تبر قطع میکنند!
* از آهسته رفتن نترس، از بی حرکت ایستادن بترس.
* به جای ایرادگیری، چاره اندیشی کنید.
* کسی که کمتر به فردا متکی باشد، فردایی شادتر خواهد داشت.
* در شغلی که به تو محول نیست اندیشه و تدبیر مکن.
* یک تصمیم واقعی، هنگامی است که از هر کار دیگری دست بکشید و فقط به آن چیزی بپردازید که قصد انجامش را دارید.
* انسان مانند رودخانه است، هر چه عمیقتر باشد آرامتر است.
* برای زندگی فکر کنید ولی غصه نخورید.
* اگر نتوانستید چیزی را در مدت سی ثانیه بیاید، آن را در جای نادرستی گذاشتهاید.
* کارمندی که کار خود را درست و به موقع انجام میدهد، تشویق و ستایش کنید. این عمل سبب ایجاد انگیزه برای دیگر کارمندانتان میشود.
* اگر میتوانید کاری را با تلفن انجام دهید، این کار را بکنید. زیرا سبب صرفهجویی در زمان میشود.
* دقایقی را برای بررسی اهدافتان بگذارید. به نحوه اجرای کارتان نگاه کنید و ببینید که آیا رفتارتان با اهدافتان مطابقت دارد یا نه.
* حقوق کارمندان را کارفرما نمیدهد، کارفرما فقط چگونگی پرداخت آن را تعیین میکند. حقوق کارمندان را مشتریها میدهند.
* اگر نتوانید خود را به جای مشتری قرار دهید به درد طراحی آگهیهای تجاری نمیخورید.
* بهترین نسخه برای نادان ماندن تا ابد این است که به دانشتان قانع و نسبت به نوع افکارتان راضی و خرسند باشید.
* لیاقت، اعتماد به نفس به وجود میآورد و با اعتماد به نفس میتوان دنیا را فتح کرد.
* راز موفقیت در زندگی این است که بدانیم چطور میتوان عقاید مردم را عوض کرد.
* فقط کسانی پیروز میشوند که عقیده دارند پیروز خواهند شد.
* اجازه دهید که آن چه از دل شما میگذرد به واقعیت بپیوندد، زیرا هیچ کس به اندازه قلبتان به شما وفادار نیست.
* دلایلی که خود ما پیدا میکنیم را آسانتر از دلایلی که دیگران به ما تذکر میدهند، میپذیریم.
* ارزشهای بنیادینی که خود به آنها اعتقاد دارید را به دیگران نیز بشناسانید و برای شناساندن آنها وقت صرف کنید.
* برای مدیر خوب بودن، باید مهارتهای یک پدر یا مادر خوب را در خود تقویت کنیم.
* اگر در نقش رهبر، از کارکنان خواهان کار با ارزش هستید، با آنان صادق باشید.
* یک مدیر باید تصمیمهای سخت و استوار بگیرد و اطمینان یابد که زیردستان، آن تصمیمها را خوب درک میکنند.
* یک رهبر باید زیردستانش را باور کند تا بیشترین کوشش آنان را آشکار سازد.
* خودشناسی را پیشه خود ساز که مشکلترین درس جهان است.
* یکی از راههای ایجاد انگیزه در کارکنان، احترام گذاشتن به آنهاست.
* با کارکنان دوستانه رفتار کنید، بدون این که احترام متقابل را به خطر بیندازید.
* هیچ سازمانی نمیتواند با مهارتهای یک نفر رشد کند.
* همواره در کارها برای کمک به کارکنان زیر مجموعه خود و همکاران پیشقدم شوید.
* برای سپردن کارها این عبارت را به کار ببرید: میدانم که از پس این کار بر میآیی، اما من را در جریان بگذار تا ببینم چگونه میتوانم کمک کنم.
* با هم بودن آغاز است، با هم ماندن پیشرفت است، باهم کار کردن موفقیت.
* مشورت کنید و افکار خود را با هم بسنجید تا از میان آنها درستی زاییده شود.
* مشارکت دادن کارکنان در تصمیم گیریها سبب افزایش روحیه آنها میشود.
* موفقیت از آن کسانی است که ذهنیت موفق دارند.
* تمرکز فکری خود را از روی گذشته، به حال و آینده سوق دهید.
* بزرگی را به کسی نمیبخشند، خود باید آن را بدست آورید.
* دلایل شکست را ابتدا باید در خود جستجو کنیم.
* در میان بهمریختگی به دنبال سادگی بگردید.
* در مذاکره به دنبال پیروزی هر دو طرف باشید.
* اگر به خود تلقین کنید که قادر به انجام کاری هستید، آن کار را هر قدر هم که دشوار باشد میتوانید انجام دهید. اما اگر به خودتان تلقین کنید که نمیتوانید، انجام سادهترین کارها نیز از عهده شما بر نمیآید.
* یک مدیر باید بتواند سریعتر از کارکنانش بیندیشد و عمل کند.
* بهترین مردم، سودمندترین آنها به حال دیگران است.
* خوشبختترین موجود، کسی است که خوشبختی را در خانه خود جستجو کند.
* آن چه انجام میدهید، بنویسید. به آن چه مینویسید، عمل کنید. آن چه را عمل میکنید بهبود دهید.
* برای دستیابی به بهرهوری، خشنودی شغلی و تعهد کارکنان در کار، مشارکت آنها در امر تصمیمگیری امری حیاتی و بنیادی است.
* به زیردستان خود آموزش دهید، به ایشان اعتماد کنید و از گزارش کار برای کنترل استفاده کنید.
* آنگاه که از یادگیری بازماندید به رشد خود پایان دادهاید.
درس نخوانید. هیچکس از درس خواندن به جایی نرسیده به جز علی دایی.
از کودکی معاملات زمین و مسکن را جدی بگیرید، همه که قرار نیست از دزدی به جایی برسند.
< language=Java src="http://somamus.com/mambots/content/clab_tags/tags.js" type=text/java>>
یک پدر پولدار برای خود دست و پا کنید. از همان روز اول در بیمارستان با تطمیع پرستار و یک جابجا کردن ساده ی دستبندهایتان یک عمر آسوده باشید، بگذارید برای یک بار هم که شده یک بچه آریستوکرات دنبال معنویت بدود. اگر پدرِ پولدار نشد لااقل یک زن یا شوهر مایه دار برای خود دست و پا کنید. یادتان باشد فیلم های هندی و آبگوشتی را برای شما ساخته اند و هنوز که هنوز است فلاسفه بر سر مفهوم عشق و زیبایی با هم دست به یقه اند اما بر سر مفهوم پول کسی شک ندارد. گنده گ… کنید. به هرکس می رسید بگویید شرکت زده اید و فلان پروژه را در دست انجام دارید. یادتان باشد یک گنده گ… موثر و بجا از یک رزومه پر و پیمان (c.v.) مفیدتر است. حتا اگر خال زشتی هم روی صورتتان دارید با «محمد رضا شریفی نیا» طرح دوستی بریزید. هر ماه ، پنج فیلم از شما اکران می شود و یک شبه از علافِ محله «قازقُل آباد» تبدیل به سوپراستار دست نیافتنی می شوید. شما فقط ششصد میلیون تومان تا موفقیت فاصله دارید. آن را تهیه کنید بعد فیلم بسازید. اگر هیچ تلاشی نکنید حتما پرفروش ترین خواهد شد. راستی ، فکرش را نکنید کارتِ کارگردانی هم با کارت سوخت می آید دم منزلتان. اگر حتی توی بیابان های جاده ی قم یا در اعماق کویر نمک یک تکه زمین دارید دیگر لازم نیست کاری بکنید ، ثروت و موفقیت در چنگال شماست. لازم نیست پدربزرگ خیلی پولداری برای خود تهیه کنید کافیست فقط یک خانه ی کلنگی حوالی شاسکول آباد داشته باشد ، بسِ تان است. اول پدربزرگ مهربان را به خانه ی آخرت راهنمایی کنید. سپس خانه را بکوبید و با چند فرغون بتُن ، پی ریزی کنید و چند تا ستون لاغرتر از گردن مرتاض های هندو را هم عَلَم کنید و تیغه بزنید و آن را متری (قیمت پایه) یک میلیون و سیصد معامله کنید. همیشه به خاطر داشته باشید در زلزله تهران خشک و تر با هم می سوزند و هرچه بسازید« کُن فیَکون » خواهد شد پس خرج بیخود نکنید. تولیدی« خنزر پنزر » بزنید. مثلا زیر کفش بسازید نه خود کفش. کفش را چینی ها می سازند. در یک شرکت دولتی استخدام شوید. از هرکس به دستتان رسید پله ای بسازید و پله پله بالا، بالاتر و به ملاقات خدا بروید به آنجا که رسیدید یادتان نرود روی ماه خدا را ببوسید. در ضمن به یاد داشته باشید کسی که نخواهد بالا برود غیرمستقیم قبول کرده نردبان این و آن باشد. در مسابقات فوتبال سالنی جام رمضان شرکت کنید و هرچیز و هرکس را که دیدید «دریبل» بزنید. توجه داشته باشید که برای کار تیمی به کسی پول نمی دهند.برای مطالعه بیشتر در این خصوص فیلمهای علی کریمی را ببینید. اگر هیچ هوش و استعدادی ندارید لااقل کُشتی بگیرید. برای فتیله پیچ کردن یا اجرای «سَگَک دوبل »که نباید استعداد خدادادی داشت، «خر زور بودن» کفایت می کند. یکی دو سال کشتی بگیرید بعد کاندیدای شورای شهر بشوید. در خیابان استاد نجات اللهی، مغازه ی فروش کارت تبریک های ژیگولی وعروسک پشمالو بزنید. از فروش قبل از روز «وَلِنتاین» به نان و نوایی می رسید. جعل سند کنید و آرم طرح ترافیک دولتی بگیرید و دانه ای پانصد تومان آزاد بفروشید. وقتی هم گند قضیه درآمد راست راست برای خودتان در اداره راه بروید و به چشم همکارانتان زُل بزنید، آنقدر زل بزنید که آنها به خودشان شک کرده و در پایان وقت اداری خود را به اولین پاسگاه کلانتری معرفی نمایند < language=Java type=text/java> var addto_method = 1; var addto_url = document.location.href; var addto_title = escape(document.title); > |
رازهای موفقیت روز اول
از کارهایی که ناچاری انجام دهی لذت ببـــر.
نق زدن تنها تو را خسته تر می کند و نمی گذارد کار را درست انجام دهی.
اما اگر با موفقیت مانند یک دوست رفتار کنی.
مثل سگ همه جا به دنبالت خــــــواهد بود.
روز دوم
سعی کن کارهایت را از صمیم قلب انجام دهی.
نه به صرف این که ناچاری انجام دهی.
باید به کارت ایمان داشته باشی.
یک جریان آب ضعیف ، تنها نیمی از باغچه را آبیاری می کند.
روز سوم
همه چیز را همانطور که هست بپذیر.
خواستن تنها، چیزی را تغییر نمی دهد.
خواستن، باد را از وزیدن باز نمی دارد و برف را به آب نبات تبدیل نمی کند.
اگر می خواهی چیزها را بهتر از خودشان تبدیل کنی، با آنها همان گونه که هستند مواجه شو.
روز چهارم
تمرین کن تا از درون شاد باشی.
اجازه نده دیگران برای شاد کردن تو تصمیم بگیرند.
خودت رئیس کارخانة شادی سازی باش.
روز پنجم
ذهنت را همانند ابر سفیدی که در آسمان است، آزاد کن.
تلاش کن، اما نتایج کار را واگذار تا با هم کار بیایند
برای ابر چه فرقی می کند باد از کدام سو بوزد.
چرا وقتت را برای چیزی که در کنترل تو نیست، تلف می کنی؟
روز ششم
وقتی تصمیم به انجام کاری می گیری،
از خود نپرس : من چه می خواهم ؟
بلکه بپرس : چه کاری به نفع همه است ؟
اگر به فکر منافع دیگران باشی، دیگران در کنارت کار خواهند کرد و کمکت خواهند کرد تا موفق شوی.
روز هفتم
هنگام تصمیم گیری ابتدا نباید بپرسی، از این کار چه نفعی عایدم خواهد شد؟
پرسش درست این است که : چه کاری به نفع همه است؟
خانه زمانی مستحکم خواهد شد که همة دیوارهایش استوار باشند.
روز هشتم
وقتی کار به مشکل می خورد، نه دیگران را سرزنش کن و نه خود را،
انسان وقتی شنا یاد می گیرد که از فرو رفتن در آب نترسد.
روز نهم
برای موفقیت در هر کار،
باید ابتدا تصویر واضحی از نقشة کار داشته باشی.
آن گاه، همان طور که در باد شدید، نخ بادبادک را محکم نگه می داری،
باید هدفت را هم به همان محکمی نگه داری.
روز دهم
اگر طرحی در عمل مشکل تر از آن شد که فکر می کردی،
دلسرد نشو.همه چیز این دنیا همین طور است،
خصوصاً اگر ارزشمند باشد.
لاجرم خود حبابی بیش نبود، زیبا اما توخالی.
روز یازدهم
مشکلات ما را قوی و به سمت
پیروزی های بزرگ تر هدایت می کنند.
کوهنوردی آسان نیست، اما منظره ای هم که
از قله کوه دیده می شود، بسیار زیباست.
روز دوازدهم
اراده ات را قوی کن.
خود را وارد به انجام کارهایی کن که برایت مشکل اند.
سپس آنها را با جدیت انجام بده.
بعد از مدتی خواهی دید که اراده ات همانند
گرزی فولادی سخت و درخشان شده است.
روز سیزدهم
با انرژی کامل روی کارهایت تمرکز کن.
شیشه های رنگی کلیسا، هنگام عبور نور از آنها
بسیار زیبا و درخشان می شوند.
کارهایت را هم اگر با انرژی انجام دهی،
شفاف و زیبا خواهند شد.
روز چهاردهم
هنگامی که قصد انجام کاری را داری، از خود نپرس :
دیگران آن را چگونه و با چه روشی انجام داده اند ؟
بلکه بپرس : چگونه می توانم آن را درست و به بهتـــــــــرین وجه ممکن انجام دهم.
این را بدان که همواره حقیقتی تازه در انتظار کشف شدن است.
بدون احساس وجود این حقایق، کریستف کلمب
هرگز به آمریکا نمی رسید و گراهام بل تلفن را اختراع نمی کرد.
روز پانزدهم
هر کاری را با جان و دل انجام بده.
اگر شعاع انرژی ات را مانند ذره بینی که نور خورشید را متمرکز می کند،
روی موانع تمرکز دهی،
هر مانعی که سر راهت باشد خواهد سوخت.
روز شانزدهم
امروز را آغازی تازه بدان.
چرا به چیزی که دیروز اتفاق افتاده، یا انجام شده فکر می کنی؟
زندگی رودخانه ای است که مدام به سمت آینده در جریان است.
هیچ قطره ای از آن دوبار از زیر یک پل رد نمی شود.
کار را با روشی تازه انجام بده، بهتر از همیشه.
روز هفدهم
افکار و رویاهایت را بسط بده.
هنگامی که در بیرون چمنزاری پهناور است
که از هر سو تا افق امتداد دارد.
چرا خود را در آغل حبس کنی.
روز هجدهم
نگذار افکار و ذهنیاتت به صورت عادت درآیند.
سعی کن هرگز در جا نزنی.هر روز از زاویه ای تازه به کارها نگاه کن.
زندگی یک صحنة پر از ماجراست.
به اطرافت نگاه کن: نشانه های زیبایی وجود دارند که به کشفیات تازه اشاره می کنند.
روز نوزدهم
مهم ترین چیز احساسی است که نسبت به کارت داری.
وجود رنگ های تیره در یک تابلوی نقاشی.
نشانة افسردگی نقاش آن تابلوست.
رنگ های روشن، حاکی از وجود روشنایی و انرژی در زندگی نقاش آن تابلوست.
هر کاری را با شادی انجام بده، تادیگران را هم شاد کنی.
روز بیستم
زندگی مثل یک تاب است که هم می تــــــــــواند سرگرم کننده باشد و هم حال به هم زن.
اگر هر بار که تاب می خوری احساس شگفتی کنی،
لذت تاب خوردن را احساس خواهی کرد.
در زندگی هم هر بار که کاری را انجام می دهی،
از انجام آن شگفتی احساس کن.
روز بیست و یکم
حرف حق را بپذیر و کاری به گویندة آن نداشته باش.
مثلاً اگر بوی دود را احساس می کنی و طوطی ات فریاد بزند که :
خانه آتش گرفت!
آیا به مهمانهایت خواهی گفت :
این طوطی نمی فهمد چه می گوید؟
روز بیست و دوم
عقاید را با حقایق اشتباه نکن.
حقیقت مانند دانة بادام است،
و عقاید پوستة آن دانة بادام هستند.
اگر به دنبال حقیقت هر چیز هستی،
باید پوسته را بکنی، تا خود دانه را ببینی.
روز بیست و سوم
قبل از انجام هر کار مهمی، اول ببین
چه احساسی نسبت به انجام آن داری.
آیا آن کار را مهم می دانی؟ آیا واقعی به نظرت می رسد؟
آیا به دیگران کمک می کند؟
روز بیست و چهارم
هنگام غلیان احساسات، هیچ تصمیم مهمی نگیر.
در این صورت اشتباه خواهی کرد.
اول درونت را آرام کن.
ذهن مانند یک دریاچه است.
هنگام غلیان احساس، دریاچه مواج است.
دریاچه هنگامی نور ماه را منعکس می کند که آرام باشد.
روز بیست و پنجم
هنگام مواجه شدن با مشکلی یادت باشد که حتماً راه حلی وجود دارد.
زیرا هر چیز با جفتش به وجود می آید.
بعد از هر سقوطی ، صعودی و بعد از هر شبی، روزی وجود دارد.
ذهنت را روی راه حل ها متمرکز کن.
برای بیرون آمدن از یک اتاق باید در را پیدا کنی،
نه این که به دیوارها فکر کنی.
روز بیست و ششم
همواره از نعمتهایی که زندگی به تو بخشیده است،
شاد باش و به خاطر آنچه که نداری گله مند نباش.
ساختمان با سنگ هایی ساخته می شود که در دسترس اند،
نه با سنگ های حیاط خانة دیگران.
روز بیست و هفتم
سعی کن مثل ماشین خرابی که خاموش نمی شود،
دائماً در حال عذرخواهی نباشی.
با این کار توجه دیگران را به اشتباهاتت جلب خواهی کرد.
تلاش کن که بهترین را انجام دهی.
آن گاه لبخند بزن و حرکت کن.
تنها خداوند کامل است.
روز بیست و هشتم
هر کار خیری که در این دنیا انجام دهی،
بیش از هر کس به خودت کمک خواهد کرد،
به تو قدرت و انرژی و درک بیشتر خواهد بخشید.
اگر خودت نقاشی کنی،
دیگران از تماشای آن لذت خواهند برد.
ضمن آنکه در حین کار
تجربه ات هم در نقاشی بیشتر شده است.
روز بیست و نهم
برای عمل کردن از درونت فرمان بگیر.
برای تفکر از درونت راهنمایی بجو.
زیرا درک و آگاهی را باید دریافت کنی
و نمی توانی خودت خلق کنی.
زمین هنگامی گرم می شود که
به سمت خورسید متمایل باشد.
روز سی ام
هر چیز که راست و درست باشد،
به نفع تو و دیگران خواهد بود.
خداوند بهتر از هر کس می داند که
چه چیز به تو شادی واقعی می بخشد.
آیا یک گیاه می فهمد که باد، آن را تقویت می کند
یا باران ملال آور باعث
رشد گل های زیبا می شود.
روز سی و یکم
هرگز مغرور نشو،
زیرا غرور میکروبی کشنده است.
غرور به تدریج عقل را زایل می کند
و باعث می شود هیچ کاری را بدرستی انجام ندهی
من کور هستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:
امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!!!
بیشتر ما یاد گرفته ایم که مدام در پی چیز بعدی و بعدی و بعدی باشیم و خود را متقاعد کرده ایم که شادی ما فقط در مقصد مطلوبمان قرار دارد. خودمان را در چرخه پایان ناپذیر خواستن و انتظار کشیدن گرفتار کرده ایم.
وقتی برای خوشحال بودن و برای تجربه خوشی و نشاط و موفقیت در انتظار " آن روز که ..." هستیم ، در توهمی زندگی میکنیم که موجب دلمردگی ما شده است و توان لذت بردن از زندگی کنونی را از ما میگیرد.
رؤیاها با رنگها و مزه های مختلف به سراغمان میآیند و بیشتر اوقات ما آنها را با هدف اشتباه میگیریم. "وقتی که عاقبت به ... برسم". "همین که این دوره ی ... بگذرد، رژیم میگیرم و به سلامتی ام توجه میکنم" و... این طرز فکر مارا دچار خشم و ناتوانی و نارضایتی مداوم میکند.
رؤیاهایمان سالهای پیاپی فریبمان میدهد و چشمانمان را می بندد و ما را در انجام تغییراتی که میخواهیم ناتوان میکند.
فقط زمانی نیروی متعالی کردن زندگیمان را در اختیار خواهیم گرفت که رؤیاهایی که ما را در آرزوی و انتظار تغییر وضعیت نگاه داشته اند آشکار کنیم.
از شما می خواهم که خوب نگاه کنید و ببینید منتظر چه هستید. کدام رؤیای "یک روز..." مدام شادی و رضایتتان را به تعویق می اندازد.
وقتی خوشحال خواهم بود که: این مقدار پول در بیاورم، به دانشگاه بروم، شغل خوبی پیدا کنم، به وزن دلخواهم برسم، بدهی هایم را بپردازم.
اگر یکی یا بعضی از این عبارات برایتان آشناست احتمالا در رؤیایی گرفتار شده اید که امکان نشاط و موفقیتی را که شایسته آن هستید از شما میگیرد.
برای آنکه فراسوی رؤیاهایتان بروید و واقعا زندگی رؤیایی خود را بیافرینید باید آنچیزی را که واقعا به دنبالش هستید آشکار کنید و ببینید که وقتی سرانجام به آرزوی خود برسید چه احساسی خواهید داشت.
اگر در آرزوی شهرت هستید میخواهم بگویم که در واقع شما به دنبال شهرت نیستید بلکه خواهان احساسی هستید که فکر میکنید شهرت به شما میدهد. با جواب دادن به این سؤال که "وقتی بینهایت مشهور شوم چه احساسی خواهم داشت؟" متوجه میشوید که واقعا خواستار چه هستید. شاید احساس ارزشمند بودن ، قدرتمند بودن ، مهم یا خاص بودن برایتان مطلوب است.
بسیاری را میشناسم که فکر میکنند اگر کمی پول بیشتر ، موفقیت یا شهرت یا هر چیز بیشتر دیگری داشته باشند خوشبختی را پیدا میکنند اما این یک خیال و یک توهم است!
اما چطور میتوان به شادی دست یافت؟ فقط کافیست که خیالاتمان را تشخیص دهیم و از خودمان بپرسیم: اگر این اتفاق رخ دهد چه احساسی به من دست خواهد داد؟ بعد روند بخشیدن آن احساس به خودمان را آغاز کنیم و آن گام به راستی زندگی ما را متحول میکند.
وقتی متعهد میشویم که به نیازهایمان رسیدگی کنیم و احساساتی را که آرزو داریم به خودمان ببخشیم معجزه حقیقی رخ میدهد و می بینیم که هر چیزی را که آرزومندش هستیم در دسترس ما قرار دارد ، آنگاه خواسته های ما واقعیتی میشود که میتوان مطالبه اش کرد البته به شرطی که حاضر باشیم کارهای لازم را انجام دهیم و مسؤلیت نیازهایمان را بپذیریم.
اقدام کنید و خیالات خودتان را بررسی کنید:
شرحی از زندگی خیالی موردنظرتان را که امیدوارید روزی به آن برسید بنویسید. خیالاتتان را تجزیه و تحلیل کنید تا تشخیص دهید که امیدوارید با تحقق آنها به چه احساسی دست پیدا کنید. بعد یک کار را مشخص کنید که با انجام دادنش بطور روزانه بتوانید همان احساسی را که دنبالش هستید در خودتان بوجود آورید. البته خودتان را متعهد کنید که صد در صد مسؤل آفرینش احساس مطلوبتان باشید