آری اشتباه از من بود...
آری اشتباه از من بود...تقصیر من است که عاشق صحبت هایت شدم...تقصیر من است که فکر می کردم....فکر میکردم...یا بهتر بگم...خیال میکردم با منی...اگر تو با من نبودی...شاید قلبت با من بود.....امــــــــــا.....نــــــه....تو دلت با دیگری بود....شاید خطا از من بود...امـــا چه خطایی؟........اولین بار دیدیمو گفتی نمی خوام این آخرین دیدارمون باشه.....خوشحال شدم...دومین دیدار گفتی می خوام باهات راحت حرفامو بزم.....از غم هات واسم گفتی...از شادی هات واسم گفتی...خوشحال بودم که بهم اعتماد کردیو حرفاتو واسم میگی....سومین دیدار می خواستی یه چیزی بهم بگی..امــــــــا نگفتی...گفتی باشه واسه یه روز دیگه....چهارمین دیدار.....کاش اون روز اون حرفو نمیزدی...اومدیو گفتی که دوسم داری....نمیدونم من بودم که چند دقیقه داشتم تورو نگاه میکردم...یا تو بودی که داشتی منو چند دقیقه نگاه میکردی...وقتی خواستیم برگردیم خونه...برام سخت بود ازت جدا بشم....ولی شدم.....آخر شب بود هوا خیلی سرد بود...رو نیمکت همیشگی تو همون پارک منتظرت بودم...داشتم یخ می کردم...دستام حس نداشتن....دیر کرده بودی...خیلی دیر کرده بودی...کم کم داشتم نگرانت میشدم که دیدم داری میای........اومدی با فاصله از من نشستی سلام کردم جوابمو ندادی....تو فکر بودی...گفتم چیزی شده؟.....گفتی چیزی که نـــــــــه......امــــــــــــــا......راستش دیگه دوست ندارم....میدونی چرا تا الان به اسم صدات نزدمو همیشه بهت میگفتم خانومی؟...واسه اینکه بعد از اون اولین دیدارمون.....اسمتو یادم رفت...یعنی دست خودم نبود..خوب شاید تو هم اگه با چند نفر دوست بودی اسم بعضیاشونو یادت نمیومد.....بلند شدی جلوم وایسادی...سرمو بلند نکردم که اون چشایی که قبلا مهربونی ازش میبارید و الان جز نفرت چیزی توشون نمیتونم ببینم رو نگاه نکنم......گفتی خداحافظ...برای همیشه.......آری پنجمین دیدارمان...آخرین دیدارمان بود........
بزرگترین خطای من اعتماد کردن به تو بود......