با تو قدم می زنم برایت می گویم : که تو نزدیکی که شمعدانی های خانه ام دوباره غنچه کرده اند
وتو برایم می گویی: باید پرید حتی بدون بال و پر
لبخند می زنم و هیچ وقت نمی پرسم چرا
می گویم: این هوا بوی تو را برایم می آورد کاش همیشه از خانه ی ما بگذرد
می گویی: بگذار که این راه خطر داشته باشد
باران تند می شود دست هایت را بلند می کنی
زیر باران تیمم می کنی و من وضو می گیرم
نماز جماعت بر پا می کنی
پشت سر ما همه می خندند
و این بار خیابان مسجد می شود