دروغ زشت ترین زشتی ها
داریوش پادشاه بزرگ هخامنشی در نیایش معروف خود از اهورامزدا میخواهد که سرزمین ایران را از خشک سالی و دروغ محفوظ دارد . از آنجا که به هیچ وجه معقول نیست و دیده نشده است که کسی برای چیزی دعا کند که وجود نداشته باشد . مثلا هیچگاه ما دعا نمیکنیم که خدا یا ما را از شر قورباغه های پرنده نجات ده . چرا که مشکلی به نام قورباغه های پرنده برایمان وجود ندارد که برای رفعش دعا کنیم . پس میتوان چنین برداشت کرد که سرزمین ما از همان 2500 سال قبل نیز به آفت این بلا دچار بوده است .
و افسوس که این ناپسند ترین و زشت ترین کار ممکن رایج ترین و عادی ترین پدیده ای است که میشناسیم .
دروغ سرچشمه همه گناهان و خطاهای ممکن است . باور ندارید ، امتحان کنید . برای گسترش نیکی ها ، فقط کافی است تصمیم بگیریم دروغ نگوییم . همه چیز خود به خود درست میشود . تقریبا خطایی نیست که بتوانیم انجام دهیم ، اگر نخواهیم آن را به دروغی بپوشانیم .
میگویند به کسی که همه نوع اعمال زشتی انجام میداد گفتند فقط دروغ نگو . او که یکی از کارهایش دزدی بود از خانه بیرون آمد تا به کار خود که دزدی بود بپردازد . کنار در منزلی ایستاده بود که یکی از او پرسید اینجا چه میخواهی ؟ و او که قرار بود دروغ نگوید مجبور شد این شغل شریف را کنار بگذارد . شبی برای خوش گذرانی میخواست از منزل خارج شود که همسرش پرسید کجا میروی ؟ و او مجبور شد به خانه باز گردد . خلاصه هر کار خلافی که قبلا انجام میداد را فقط به واسطه اینکه عهد کرده بود دروغ نگوید کنار گذاشت .
یادم می آید مدتی قبل همسایه ای داشتیم که مرد خوب و درستی بود . او در تمام مدت ماه رمضان در خانه میماند و به سر کار نمیرفت . یک بار از او علت این کارش را پرسیدم . گفت کار من در بازار فقط با دروغ میگذرد ! و چون در این یک ماه نمیخواهم دروغ بگویم ناچار سر کار نمیروم .
راستی ما چطور ؟ آیا میتوانیم دروغ نگوییم ؟
زنگ تلفن . . . . بگو من نیستم !
دوستی تعریف میکرد که در یک کشور خارجی یک راهنما استخدام کرده بود تا او را در انجام کارهای بازرگانی کمک کند . روزی قرار بود ساعت 9 به دیدن فردی بروند . در راه به راهنمای خود میگوید که برویم این مغازه را ببینیم و بعد برویم . این کار باعث میشود که یک ساعت دیر تر به قرار میرسند . آن کسی که منتظرشان بود علت تاخیر را میپرسد و دوست ایرانی ما میگوید ترافیک خیلی سنگین بود ! مرد راهنما که در استخدام این دوست ایرانی ما نیز بوده و از او حقوق میگیرد ، در اعتراض میگوید " نه چرا دروغ میگویید ما سر راه به یک مغازه رفتیم و خرید کردیم " . دوست من تعریف میکرد که با این حرف راهنما غرق در خجالت میشود و بعد به راهنما میگوید تو از من حقوق میگیری و علیه من حرف میزنی ؟ مرد راهنما میگوید شما دروغ گفتید و من برای دروغ گفتن از شما حقوق نمیگیرم .
اما افسوس که دروغ گفتن و دروغ شنیدن برای ما بدیهی ترین امری است که میشناسیم .