در آثار پیشینیان آمده است که این جشن را نخست جمشید برپا کرد. گویند در این روز جمشید بـه جنگ دیوان رفت و آنان را فرمانبردار خویش ساخت. جمشید در این روز بر تختی نشست کـه دیوان آن را می بردند و با آن به یک روز راه از دماوند به بابـل رسید. مردم در تعجب شدند و آن روز را جشن گرفتند. پس از جمشید شاه سال به سال براهمیت و فراگیری نوروز افزوده شد.
در زمان هخامنشیان و ساسانیان، نوروز بعنوان سنتی فراگیر و بسیار باشکوه چه در دربار شاهان و چه در خانه های مردم عامه (نه فقط زرتشتیان) اجرا می شده است.
علت مهم دیگری که جهت گسترش نوروز و درآمدن این عید در حیطهی شعایر اسلامی یاد میشود، تقارن نوروز است با جانشینی علیبن ابیطالب توسط پیغامبر اسلام محمدبن عبدلله (ص) در عید غدیرخم، در سال دهم هجری برابر با بیست و نهم حوت (اسفند) است. همچنین در چنین روزی علیبن ابیطالب عاقبت بعد از بیست و پنج سال گوشهگیری اجباری به خلافت رسید. به این ترتیب نوروز همچنان پس از اسلام اهمیت خود را حفظ کرد و احادیث و روایات بسیاری در این باب و در بهارالانوار گردآوری شده است.
طبیعت پس از گذران ِدوره ای سرد و بی محصول، با آغاز بهار زنده شده و در واقع آفریده می شود. (در اسلام و همچنین عارفان ِاسلامی موضوع خلق مدام، منطبق با این عقاید ایران باستان است) انسان نیز باید بعنوان یکی از مخلوقین ِالهی سعی کند همراه طبیعت به رستاخیز برخیزد.
ماه فروردین را ماهِ فَروَهَرها یا فَروَشی ها می نامند و آن عید اموات است. در این ماه بدلیل رستاخیز (نو شدن ِموقت دنیا) پرده ی میان زندگان و مردگان به کناری رفته و ارواح ِنیک ِدر گذشتگان به ملاقات ِزندگان می شتابند. رسم معروف قاشق زنی، نیز از همین اعتقاد نشأت می گیرد. ارواح ِنیک بصورت افرادی که رویشان پوشیده است به پشت در خانه های زنده ها آمده و زنده ها نیز به آنان به رسم یادبود و برکت هدیه ای می دهند. و نیز تمیز کردن خانه ها و روشن کردن چراغها و شمعها در زمان تحویل سال برای رضایت خاطر و هدایتِ فروهر هاست.
در روز ابتدای فروردین، که بنام ِپاک و برکت دهنده ی اهورامزدا (خدای پاک) مزین شده است، خورشید وارد برج حَمَل شده و جهان از نو آفریده می شود.
ایرانیان کهن برای استقبال از سبزی ِبهاران، 25 روز مانده به فروردین بر 12 ستون ِخشتی یا سنگی سبزه می کاشتند. (12 ستون ، اشاره به اعتقاد کهن ِقرار گرفتن ِجهان بر روی 12 ستون)
ششمین روز فروردین که بنا به نظرات بسیاری محققان و موبدان زرتشتی، سالروز تولد زرتشت اسپنتمان است، به نوروز بزرگ معروف است. (آورده اند که در بامداد ِآن روز به کوه ِبوشنج شخص ِخاموشی که دسته ای از گیاهان خوشبو در دست دارد ساعتی نمایان است، سپس پنهان می شود و تا سال ِدیگر در همین هنگام دیگر نمایان نمی گردد.
مطلب مرتبط در ادامه...
ترجمه ی دعای هنگام سال تحویل "یا مقلب القلوب و الابصار" به زبان انگلیسی
فلسفه هفت سین
ایرانیان کهن و مردم بابل عدد "هفت" را مقدس می شمردند، طبقات آسمان و زمین و سیارات هفت بوده است، ستارگان هفتگانه ((زهره، مشتری، عطارد، زحل، مریخ، زمین و خورشید)) و ایام هفته نیز هفت روز است و گرامی میداشتندش.
پارسیان در تمامی روزهای فروردین خانه های خود را چراغانی کرده و چوب های خوشبو می سوزانند و شمع ها را روشن نگاه میدارند و خوانچه ای پهن می کنند که بر آن هفت چیز که نامشان با حرف ِسین شروع شده باشد میگذارند (هفت سین) مانند:
سبزه: نمودار ِگلهای زیبا و زینتی، سرسبزی و خرمی
سرکه: نماد شادی (میوه درخت تاک در ایران، میوه شادی خوانده میشد)
سمنو: از جوانه ی گندم، نمود رویش و برکت
سیب: میوه ای بهشتی و نماد زایش
سیر : نگهبان سفره (در اکثر فرهنگ های آریائی برای سیر نقش محافظت کننده از شر قائل بودند)
سماق: نماد مزه زندگی
سنجد: بوی برگ و شکوفه ی آن محرک ِعشق و دلباختگی است.
سکه: موجب برکت و سرشاری کیسه
کتاب مقدس که در گذشته اوستا و اکنون قرآن است و بودنش بر سر سفره باعث رونق میباشد.
آینه و شمع بر سر سفره هفت سین نیز نماد ِنور و روشنایی و شفافیت است. معمولا تخم مرغ نیز بر سر سفره ی هفت سین میباشد که نماد ِنطفه و باروری و زایش است. نیز در اساطیر ِایران، جهان، تخم مرغی شکل است، آسمان چون پوسته ی تخم مرغ و زرده اش نمودگار زمین است. ماهی ِزنده نیز نماد سرزندگی و شادابی ست. و هزاران فلسفه و رسوم متفاوت که در گوشه و کنار ِایران عزیزمان پراکنده است و در بعضی از کشورهای شرق آسیا مانند چین، هند و پاکستان نیز هر ساله مراسمی شبیه به نوروز انجام می شود.
سال نو میلادی مبارک |
دنبال خیلی چیزا برای پست سال نو میلادی گشتم ولی هیچ چیز رو از این عکسها بهتر ندیدم . سال نو میلادی مبارک باشه .
انتخاب مامور ویژه:
حدود چند ماه قبل CIA شروع به گزینش فرد مناسبی برای انجام کارهای تروریستی کرد! این کار بسیار محرمانه و در عین حال مشکل بود؛ به طوریکه تستهای بیشماری از افراد گرفته شد و سوابق تمام افراد حتی قبل از آنکه تصمیم به شرکت کردن در دوره ها بگیرند، چک شد.
پس از بررسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تستهای لازم، دو مرد و یک زن از میان تمام شرکت کنندگان، مناسب این کار تشخیص داده شدند. در روز تست نهایی تنها یک نفر از میان آنها برای این پست انتخاب می گردید.
در روز مقرر، مامور CIA یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ نزدیک کرد و در حالیکه اسلحه ای را به او می داد، گفت:
- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هر گونه شرایطی اطاعت می کنی؛ وارد این اتاق شو و همسرت را که بر روی صندلی نشسته است، بکش!!
مرد نگاهی وحشت زده به او کرد و گفت:
- حتما شوخی می کنید! من هرگز نمی توانم به همسرم شلیک کنم!
مامور CIA نگاهی کرد و گفت:
- مسلما شما فرد مناسبی برای این کار نیستید!
بنابراین آنها مرد دوم را مقابل همان در بردند و در حالیکه اسحه ای را به او می دادند، گفتند:
- ما باید بدانیم که تو همه دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی! همسرت درون اتاق نشسته است، این اسلحه را بگیر و او بکش!!
مرد دوم کمی بهت زده به آنها نگاه کرد، اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد... برای مدتی همه جا سکوت برقرار شد و پس از ? دقیقه او با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت:
- من سعی کردم به او شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم و به همسرم شلیک کنم! حدس می زنم که من فرد مناسبی برای این کار نباشم!
کارمند CIA پاسخ داد:
- نه! همسرت را بردار و به خانه برو...!
حالا تنها خانم شرکت کننده باقی مانده بود! آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند و همان اسلحه را به او دادند و گفتند:
- ما باید مطمئن باشیم که تو تمام دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی! این تست نهایی است... داخل اتاق همسرت بر روی صندلی نشسته است؛ این اسلحه را بگیر و او را بکش!
او اسلحه را گرفت و وارد اتاق شد... حتی قبل از آنکه در اتاق بسته شود آنها صدای شلیک ?? گلوله را یکی پس از دیگری شنیدند!! بعد از آن سر و صدای وحشتناکی در اتاق راه افتاد... آنها صدای جیغ، کوبیده شدن به در و دیوار و... را شنیدند!! این سر و صداها برای چند دقیقه ای ادامه داشت... سپس همه جا ساکت شد و درب اتاق خیلی آهسته باز شد و خانم مورد نظر را که کنار درب ایستاده بود، دیدند! او گفت:
- شما باید می گفتید که گلوله ها مشقی است!! من مجبور شدم مرتیکه را آنقدر با صندلی بزنم تا بمیرد...!!!
در تعطیلات کریسمس،در یک بعداز ظهر سرد زمستانی پسر شش هفت ساله ای جلوی ویترین مغازه ای ایستاده بود. او کفش به پا نداشت و لباسهایش پاره پاره بودند، زن جوانی از آن جا میگذشت همین که چشمش به پسرک افتاد،آرزو واشتیاق را در چشمان آبی پسرک خوانده دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برایش کفش و یک دست لباس گرم خرید. آنها بیرون آمدند و زن جوان به پسرک گفت :حالا به خانه ات برگردامیدوارم تعطیلات شاد و خوبی داشته باشی. پسرک سرش را بالا آورد نگاهی به او کرد و گفت:خانم شما خدا هستید؟ زن جوان لبخندی زد و جواب داد:نه پسرم،من فقط یکی از بندگان او هستم. پسرک گفت:مطمئن بودم با او نسبتی دارید. بر اساس یک داستان واقعی درود بر شما رها و بابا نوءل با یه سور پریز کریسمس بر میگردن.
کوچک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم !
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همون کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلبها در چهره بود !!
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
ودل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
سکوت پر بهتر از فریاد توخالیست !
سکوتی را که یک نفر بفهمد بهتر از هزار فریادی که هیچکس نفهمد !!
سکوتی که سرشار از ناگفته هاست
ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزاران درد دارد !!
دنیا را ببین..................
بچه که بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ که شدیم از چشمهایمان اشک می آید !
بچه که بودیم همه چشم های خیسمونو میدیدن
بزرگ که شدیم هیچکس نمیبینه !
بچه که بودیم تو جمع گریه میکردیم
بزرگ شدیم تو ی خلوت اشک میریزیم !
بچه که بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ که شدیم خیلی آسون دلمون میشکنه !
بچه که بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم ؛ بعضی ها رو هیچی ! بعضی ها رو کم ! و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم !
بچه که بودیم قضاوت نمیکردیم و همه یکسان بودن
بزرک که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه ی دوست داشتنمون تغییر کنه !!
کاش هنوز هم همه رو به اندازه ی همون 10 تای بچگی دوست داشتیم !!
بچه که بودیم اگر با کسی دعوا میکردیم 1 ساعت بعد از یادمون می رفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو ذهنمون میمونه وآشتی نمیکنیم !!
بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سر گرم میشدیم اما بزرگ که شدیم 100 تا کلاف نخ هم سرگرممون نمیکنه !
بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم !
بچه که بودیم دردو دلهامونو به هزار ناله میگفتیم ...همه میفهمیدن
بزرگ که شدیم دردو دل را به صد زبان میگوییم هیچکس نمیفهمد !!!
بچه که بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه ی دوستیامون تا داره
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم !!
شاید به روی خودمون نیاریم ولی همیشه ذهنمون پر از این آرزوهاست که:
ای کاش هیچ وقت بزرگ نمیشدیم و هنوزم تو عالم بچگی بودیم !
همون دوران بچگی هایی که پر بود از عشق و شور ونشاط و سرزندگی !!!
بهترین بهترینم
مگر میشود خوشحالی تو را چهره درغم بگیرم
مگر میشود افسار نگاهم را از دست دل بگیرم
مگر میشود بی دلیل آرزوی با تو بودن را بگیرم
مگر میشود لذت محبت را از غرورت بگیرم
مگر میشود در این اوج قدم از تو پیشی بگیرم
مگر میشود یک دم سراغ از تو نگیرم
مگر میشود پرده ز سر خدا رسم وفا نگیرم
مگر میشود زیبایی رخسارت را در دل نگیرم
مگر میشود سراب رویاهایم را قفس از تو نگیرم
مگر میشود جز تو یاری دیگر بگیرم
مگر میشود دل را از تو غافل بگیرم
مگر میشود پهنه ی عشقم را پرده ی سیاهی بگیرم
مگر میشود تکواژه عشق را از زیبایی تو بگیرم
مگر میشود این داستان را از اول بگیرم
مگر میشود این موج شکست را از خود بی خود بگیرم
مگر میشود صفحه تنهاییم را برتو سنگین بگیرم
مگر میشود تار و پود این ترانه ی عشقت را سرا غ از باران بگیرم
مگر میشود روزگار را بر وقف مراد خویش بگیرم
مگر میشود بی خیال تو زین دنیا سر بگیرم
مگر میشود تو را در سکوت سردم ، غمناک بگیرم
مگر میشود همه ی زندگیم را بی دلیل از تو بگیرم
مگر میشود رسم وفاداری را فقط مال تو بگیرم
مگر میشود بی تو زندگی کردن را زندگی بگیرم
مگر میشود حتی یه خط در وصف زیبایت از قلم بگیرم
مگر میشود این راه ی غم آلود را تا آخر نگیرم
ای بهترین بهترینم
از تو هیچ نگیرم اما هر چه دارم نثار تو، جلوه گیرم
اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود!
دشواری "انتخاب"!
زنده ای که تنها به خدا نفس می کشد!
مقیاس عشق مثلثی اشترنبرگ به نظر اشترنبرگ عشق مثل یک مثلث است و بهترین عشق به مثلث متساوی الاضلاع شباهت دارد. عشق سه عنصر دارد : صمیمیت هوس و تعهد . عشق زمانی بهترین حالت را خواهد داشت که هر یک از سه عنصر را تقریبا به طور یکسان شامل شود . دستور العمل: در جای خالی هر یک از جملات مقیاس زیر ابتدا اسم کسی را که دوست دارید یا شیفته او هستید بنویسید . بعد مشخص کنید که تا چه اندازه با هر یک از جملات موافق هستید . برای این کار از مقیاس 9 درجه ای که در آن عدد 1به معنای اصلا. عدد 5به معنای به طور متوسط. 9به معنای به طور کامل استفاده کنید . از بقیه اعداد بین 1و 9 بر اساس سطح موافقت خود با جملات کمک بگیرید . |