صحنه هایی از فیلکپم سیرک چارلی چاپلین را که در سال 1928 ساخته شده، می بینید. زنی که در حال صحبت کردن با چیزی شبیه موبایل است. نظرات مختلفی در این باره اظهار شده است. برخی گفته اند این زن مسافر زمان یا فردی است که روی از آینده آمده و تصادفی روی فیلم امده است. این کشف را یکی از طرفداران ایرلندی چاپلین در بلفاست هفته گذشته انجام داد و کارشناسان را به اظهار نظر وا داشت. شما نیز می توانید نظر دهید که آیا واقعی است یا نه؟
برای دیدن فیلم دقایقی تامل بفرمایید. در غیر اینصورت برای مشاهده اینجا را کلیک نمایید.
در ضمن با توجه به اینکه مقدار قابل توجهی از جستجو ها مربوط به ساختمان است یه سری مطالبی عمرانی را براتون قرار می دم از جمله گزارش کاراموزی که می تونید از لینک های زیر آن را دانلود کنید اول روی downloadfile کلیک کنید بعد در صفحه بعدی روی save file to your pc click here کلیک کنید
http://www.2shared.com/fadmin/3950165/e0fa3bc5/kar.doc کارآموزی
http://www.2shared.com/fadmin/3950183/971ab37e/karamoozi_1.DOC کاراموزی 1
http://www.2shared.com/fadmin/3950189/77cf5a60/karamoozi_2.DOC کارموزی 2
http://www.2shared.com/fadmin/3950192/f906b2a9/karamoozi_3.doc کاراموزی 3
کاراموزی : گزارش کاراموزی خودم است اما بدون عکس ( پی و نازک کاری )
کاراموزی 1 : گزارش کاراموزی دانشگاه بوشهر ( ساختمان بتنی )
کارموزی 2 : گزارشی جامعی است
کاراموزی 3 : گزارش کاراموزی دانشگاه آزاد ( ساختمان فولادی )
superconductivity و ترجمه ابررسانایی
کالیبراسیون اسپکترومترهای اوژه و فوتوالکترون اشعه ایکس
a flat of solar cell و ترجمه ساخت صفحه آزمایشی سلول خورشیدی
بیگانه ؛نوشته ی آلبر کامو : سرگذشت بظاهر عادی یک انسان بیگانه با دنیای امروز است . مردی که در مراسم خاکسپاری مادرش سوگواری نمی کند چرا که مرگ را می شناسد .زندگی برای این مرد یک روال عادی و کسالت بار نیست ؛ اما تمامی زوایای این روند برای او از پیش تعیین شده و شناخته شده است ؛ گویی که یک بار دیگر این زندگی را آزموده است . او بر خلاف سایرین نقش بازی نمی کند و در بازی همگانی زندگی شرکت نمی جوید . شخصی ست غیر قابل تصور و نا شناخته برای اطرافیانش ، که متهم است به بی تفاوتی و جنایت نادیده انگاشتن روز مره گی های زندگی .
یکی از عبارتهای مجذوب کننده این کتاب بدین صورت به تصویر کشیده شده است :
" شب ، ماری آمد پیشم و ازم پرسید که آیا دلم می خواد باهاش ازدواج کنم ؟ گفتم که این به حالم توفیری نمی کند و اگر خوش دارد می توانیم ازدواج کنیم . آن وقت می خواست بداند که آیا دوستش دارم ؟ مثل یک دفعه ی پیش جواب دادم که این معنایی ندارد و بی گمان دوستش ندارم . گفت پس چطور باهام ازدواج می کنی ؟ برایش توضیح دادم که این هیچ اهمیتی ندارد و اگر او دلش می خواهد می توانیم ازدواج کنیم . "
آلبر کامو نویسنده ی توانای این داستان در شرح این کتاب چنین می نویسد :
" در جامعه ی ما هر آدمی که در سر خاکسپاری مادرش نگرید ، خودش را در معرض این خطر می اورد که محکوم به مرگ شود ؛ مرادم از آن گفته جز این نبود که قهرمان کتاب محکوم می شود ، زیرا در بازی همگانی شرکت نمی کند . بیدن معنی او با جامعه ای که در آن می زید بیگانه است . در حاشیه ، در کناره ی زندگی خصوصی منزوی و لذت جویانه پرسه می زند ...
اگر آدم از خودش بپرسد که مورسو ( شخصیت اول داستان ) ازچه باره در بازی همگانی شرکت نمی کند ، پاسخش ساده است : مورسو از دروغ گفتن سر باز می زند ؛ دروغ گفتن نه تنها آن است چیزی را که راست نیست بگوئیم بلکه همچنین و بویژه آن است که چیزی را راست تر از آنچه هست بگوئیم . بنابراین ، آدمی چندان بر خطا نیست که در بیگانه سرگذشت انسانی را بخواند که بدون هیچ گونه نگرش قهرمانانه می پذیرد که جانش را بر سر راستی بگذارد . "
این داستان اگر چه بظاهر بسیار معمولی ست و شاید هزاران بار آن را شنیده یا خوانده باشید ؛ اما طوری ساخته و پرداخته شده است که شما را مجذوب به ادامه ی آن می سازدبطوری که در پایان شاید به جرات بتوان گفت شما نیز بیگانه خواهید شد
بوسه صادقانه مرا بر پیشانی ات بپذیر تا من به یقین برسم که تو وجود داری، دروغ نیستی! فریب نیستی
من در میان دریایی ایستاده ام و شن های ریز طلایی ساحل را درون دستانم گرفته ام. ببین چگونه از لای انگشتان مرتعش و
فشرده ام می لغزند و به دریا فرو می ریزند! مشت هایم را سخت تر می فشارم تا شاید بتوانم شن ها را درون دستانم نگاه دارم.
اما افسوس که هر چه سخت تر می فشارم، شن ها به سرعت و پوزخند زنان از لای انگشتانم فرو می ریزند و من اشکی چند از
دیدگان فرو می ریزم!
آه خدایا، چرا من نمی توانم آن ها را در آغوشم بفشارم. خدایا آیا من نمی توانم حتی دانه ای ریز از این شن ها را از دست امواج بی رحم دریا نجات بخشم !؟ آه
خدایا، آیا عشق را نیز نمی توان هیچ گاه در دستان خویش نگه داشت!
آیا تمام چیزهایی که ما می بینیم، یا می پنداریم که می بینیم! چیزی نیست جز رویایی در خواب ؟؟