همه دایرهالمعارفهایی که درباره ایران تالیف شدهاند، مدخل «آبگوشت» دارند. شاید باور نکنید اما آبگوشت در کنار همه نامها و نامداران فرهنگ ایرانی، در دایرهالمعارفهای تخصصی بدل به مدخلی مفصل شده اما در منوی هیچ یک از رستورانهای تهران آبگوشت نیست! برای خوردن آبگوشت باید به خانه، چایخانه، قهوهخانه یا دیزیسرایی رفت. آن هم فقط سر ظهر، نه قبل و نه بعد از آن. از قدیم دکانهایی هستند که به طور تخصصی هر کدام یک خوراک بیشتر نمیپزند؛ حلیمی، کبابی، چلویی، جگرکی، کلهپزی و بریانی. اما باز هیچ یک از این خوراکهای اصیل و محبوب ایرانی، جز چلوکبابها، در منوی رستورانهای ایران جایی ندارند! و به همین خاطر است که در کتابچههای راهنمای ایرانگردی برای خارجیان هم فقط فرق پلو و چلو و شرح انواع کبابها آمده است. هر جای دیگر جهان که بود، این تنوع خوراکی را جاذبهای سیاحتی میکردند و دستکم در منوهای وطنی جایی به آن میدادند.
آبگوشت به هزار و یک دلیل از خوراکهای کهن ایرانیان است. یکی از این دلایل، شیوه کوچی و عشایری زندگی نیاکان ایران، برپایه فرهنگ دامپروری است. ایرانیان حتی هنگامی که شهرهای کهنی همچون همدان و شوش و پارسه را ساخته بودند، به معنی واقعی یکجانشین نشده بودند و باز شاهان و درباریان، همانند مردمان در راه این شهرها ییلاق و قشلاق میکردند. این جابهجایی فصلی، حتی تا چند دهه پیش، میان قشلاق تهران و ییلاق شمیران هم، برای بعضی خانوادههای متمول، متداول بود. پس گمان نکنید که زندگی کوچی با پایتخت 200ساله اخیر ایران نسبتی ندارد.
آبگوشت، محصول زندگی یکجانشینی است و کباب، خوراک زندگی کوچنشینی و کوچندگان تنها هنگامی که به مقصد نهایی میرسیدند، فرصت و شرایط بارگذاشتن آبگوشت را مییافتند. اگر به مستندهای این نیم قرن که از زندگی عشایر ایران ساخته شده، نگاهی بیندازید، گلههای چندهزار سَری را میبینید که هر یک از بزها، گوسفندان، گاوان و اسبان برای صاحبانشان مهم و محترماند و جان دامداران به جان دام بسته است و بسیار کم پیش میآید که دام را سرببرند و جز از شیر و فرآوردههای شیری آنها، تغذیه نمیکردهاند. اما در راه ناهموار و پرخطر کوچ هر روزه چند سَر از این دامهای سلامت و پروار، ناکار و تلف میشدهاند و عشایر پیش از آنکه دام، جان بدهد، آنها را سر میبریدند و کباب شام را به راه میکردند. کوچ، زمانبندی داشت و میبایست که به موقع به مقصد میرسیدند وگرنه هزار و یک ضرر و خطر طبیعی، در راه بود. پس فرصت بارگذاشتن آبگوشت تا رسیدن به مقصد، در سفر دست نمیداد. آبگوشت ظهر فردا را، از شب قبل باید بارگذاشت و پیشتر مقدمات و مخلفات آن را مهیاکرد که این همه، جز در یکجانشینی ممکن نبوده و نیست.
دیگر اینکه بساط کباب را به سادگی با سیخی چوبی نیز در بیابان میتوان به راه کرد اما آبگوشت جز در ظرف پخته نمیشود. ساکنان فلات ایران هزاران سال پیش، نخستین ابزار و ظرفها را از چوب و سنگ ساختند. اما ظرف چوبی روی آتش کارکردی نداشت و تنها ظرفهای سنگی به کار میآمدند. پس از آن بود که توانایی ساخت سفال حاصل شد و انواع و اقسام ظرفها شکل گرفت. هزارهها ظرفهای سفالین به کار میرفتند، تا انسان ایرانی به راز سنگهای معدنی و آبکردن و ریختهگری فلزات پی برد و از آن ابزار و ظرف ساخت و ظروف فلزی را به میان آورد. جالب است که آبگوشت، هنوز که هنوز است در سه ظرف سنگی، سفالی و فلزی، طبخ و میل میشود. انواع دیزی سنگی و سفالی و رویی (رویی به معنای رویین یعنی ساخته شده از فلز روی که به زبان عامیانه به آن روحی هم میگویند) هنوز به شیوه هزارههای دور، در ایران ساخته و به کاربرده میشود و این سه نوع دیزی، یادگاری است از سه عصر سنگ و سفال و فلز در باستانشناسی.
در قدیم پلو یا چلو را در مجمعههای بزرگی میکشیدند، که به آنها «قاپ» یا «قاب» میگفتند و چند نفر با دست از یک قاپ مشترک، غذا میخوردند. ممکن بود که چند آدم بزرگ و پرخور با پیری یا کودکی نحیف و کمغذا در قاپی همسفره و همغذا شوند. این بود که تقسیم غذا عادلانه نبود و یکی به اصطلاح، قاپ دیگری را میدزدید و غذای بیشتری میخورد. این بود که ایده «قاپ شخصی» به میان آمد که برای هر کس قاپ کوچکی غذا بکشند و آن را در پیش وی بگذارند. این بود که این «پیشقاپ» را «بُشقاب» نامیدند. یک قاپ بزرگ پر از غذا سر سفره میآمد و چند قاپ کوچک خالی (بُش به ترکی: خالی) گِرد آن میچیدند و برای هر بشقاب، جدا غذا میکشیدند. اما آبگوشت چه برای یک تن پخته شود، چه هزار تن، محتوای هر دیزی جدا، درون خود آن میپزد و گوشت و نخود و آب، برای هر دیزی به پیمانه برابر ریخته میشود و تبعیضی در میان نیست. مانند پلو همه را در یک دیگ نمیپزند و پس از پخت، غذا را نمیکشند، بلکه اول سهم خام هر دیزی کشیده میشود و پس از تقسیم، پخت آغاز میگردد.
اما پختن و خوردن آبگوشت کار سادهای نیست. شاید همگان به پختن آن کاری نداشته باشند اما همه از خوردن آن لذت میبرند. اما اگر یک خارجی از راه برسد و یک دیزی سنگی داغ با سنگک و ریحان جلویش بگذارید، شاید لذتی از لذیذی آن نبرد. چراکه خوردن آبگوشت آموزش میخواهد. با قاشق از دهانه تنگ دیزی چیز زیادی بیرون نمیآید، مگر اینکه دیزی را کج کنید و برای کج کردن هم، دست خواهدسوخت، مگر آنکه با تکه نانی گوشه ظرف را بگیرید و در این کار حتی دستمال کاغذی هم، کمک تکه نان را نخواهد کرد. البته بعضی از دیزیهای سفالی دو دسته کوچک در دو طرف دارند که در این موقع به دستگیری خورنده میآیند.
آبگوشت دو بخش دارد، بخش « تَر» که به آن «ترید» میگوییم و بخش «خشک» که «کوبیده» میخوانیم. همان آب و گوشت که روی هم آبگوشت را پدید آوردهاند. تقریبا با هم پخته میشوند اما جدا خورده میشوند. اما عملآوردن این دو بخش به عهده آشپز نیست و شاید تنها خوراکی باشد که خورنده نیز در کار طبخ شریک است. اگر این دو بخش را جدا نکنید، تبدیل به سوپی نه چندان دلچسب خواهد شد و اگر هر یک از این دو بخش را خوب به عمل نیاورید، یعنی مثلا کوبیده را آبدار بردارید، لطفی نخواهد داشت. خلاصه آنکه آبگوشتخوردن کار هر کسی نیست و اگر برای نخستین بار کسی سر سفره آبگوشت بنشیند، بیراهنما به راحتی از ماجرا سر در نخواهدآورد.
گوجهفرنگی و سیبزمینی دو جزء لاینفک آبگوشتهای امروزیاند و برای ایرانیان شاید تصور آبگوشت بیسیبزمینی و گوجهفرنگی ممکن نباشد. اما شاید ندانید که این دو محصول فرنگی تا صد سال پیش از این، در ایران ناشناخته بودهاند. اما آبگوشت پیش از واردات این دو نیز، با گوشت و آب و نخود، آبگوشت بوده. ایرانی همانطوری این دو محصول فرنگی را در دیزی کرد و به آن دو رنگ ایرانی بخشید که جانشینان یونانی اسکندر و مغولان وارث چنگیز را به ایرانیانی اصیل و ایراندوست تبدیل کرد.
با وجود این همه کتاب آشپزی و مردمشناسی تا به امروز به آبگوشت اینگونه نگاه نکرده بودیم. چراکه ما گاهی از کنار میراثمان سهلانگارانه به سادگی گذشتهایم و ظرائف و لطایف فرهنگی نهفته در آنها را ندیدهایم. آبگوشت، عصاره فرهنگ ایرانی است و هزارهها تاریخ و نکته در آن خفته است و همه قوت آن به ارزش غذاییاش نیست و اگر دقیق به آن بنگریم جان فرهنگ نیاکانمان را در پیالهای از آن خواهیم دید. پس لقمهای از آن را هم نباید هدر داد.
آخرین اخبار درباره سرطان از بیمارستان جان هاپکینز
هر شخص دارای سلول های سرطانی در بدن خود است .
این سلول های سرطانی در آزمایشهای استاندارد خود را نشان نمی دهند تا آنکه به مقدار چند میلیارد سلول افزایش یابند. زمانی که پزشکان به اشخاص مبتلا به سرطان اعلام می کنند که دیگر در بدن آنها سلول سرطانی وجود ندارد ، این حالت فقط بدان معناست که آزمایشها دیگر قادر به ردیابی و پیدا کردن سلولهای سرطانی نیست زیرا آن سلول ها به مقدار قابل رد یابی شدن در بدن وجود ندارند.
=============
سلولهای سرطانی بین شش تا ده مرتبه در دوره زندگی یک انسان پیدا می شوند.
=======
زمانی که سیستم ایمنی انسان قوی باشد سلولهای سرطانی از بین می روند و از ایجاد تومور سرطانی جلوگیری می شود.
========
زمانی که شخص بیماری سرطان دارد نشانه آنست که وی دارای کاستیهای تغذیه ای شده است . این کاستی ممکن است منشاء ژنتیک ،محیطی ، غذا ها و عواملی درشیوه زندگی باشد.
========
برای غلبه بر کاستی های متعدد تغذیه ای ، تغییر در رژیم غذایی شامل اضافه کردن بعضی مخلفات غذا یی ، سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند.
===========
شیمی درمانی ضمن آنکه باعث مسموم کردن فوری سلول های سرطان است که سریع رشد می کند ، سلول های سالم بدن درمغز استخوان و دیواره روده ها و غیره را که سریع رشد می کند نیز از بین می برد و می تواند سبب ضایعه عضو بدن مثل کبد ، کلیه
ها و قلب و ریه ها و غیره شود..
=========
پرتوگیری ضمن آنکه سلولهای سرطانی را نابود می کند سلولهای سالم را نیز می سوزاند، ضایع می کند وباعث تخریب آنها می شود.
==========
درمان اولیه با شیمی درمانی و پرتو درمانی غالبا اندازه تومور را کاهش می دهد. با اینوصف شیمی درمانی و پرتودرمانی درازمدت به نابودی بیشتر تومور منتج نمی شود.
=========
زمانی که بدن تحت تاثیر مسمو میت ناشی از شیمی درمانی و
پرتودرمانی قرار می گیرد سیستم ایمنی در معرض خطر و نابودی واقع می شود بنا براین شخص ممکن است مقاومت خود را در برابر انواع مختلف عفونتها و پیچیدگیهای ناشی از آن از دست بدهد..
=========
شیمی درمانی و پرتو درمانی می تواند باعث جهش ژنتیکی سلولهای سرطانی گردد و مقاوم و پایدار شود ونابود کردن آنها مشکل خواهد شد. جراحی می تواند باعث گسترش سلول های سرطانی به دیگر نقاط بدن شود.
=============
یک راه موثر مبارزه با سرطان نرساندن غذا به سلولهای سرطانی است .. عدم رساندن مواد غذ ایی مورد نیاز سلول برای جلوگیری از افزایش و چند برابر شدن تعداد سلولها است.
==========
سلولهای سرطانی از چه موادی تغذیه می شوند
=========
قند تغذیه کننده سرطان است. با قطع مصرف قند یک عامل مهم تامین غذا برای سلولهای سرطانی قطع می شود .
جانشین های قند نظیر
NutraSweet ، Equal ، Spoonful و غیره با A spartame ساخته می شود و زیان آوراست. یک جانشین طبیعی بهتر عسل مانوکا یا ملاس ناشی از قند سازی است لیکن مقدار مصرف آن باید بسیاراندک باشد. نمک سفره دارای افزودنی شیمیایی است که رنگ آنرا سفید کند..
جانشین بهتر نمک سفره نمک حاصل ازآب دریا و یا Brag"s aminos است.
========
شیر باعث می شود که بدن بخصوص در سیستم گوارش (معده و روده ها) مخاط درست کند. سرطان ا ز مخاط تغذیه می کند . با قطع مصرف شیر و جانشین کردن آن با شیر سویا سلولهای سرطانی در برابر بی تغذیگی قرار می گیرند.
=========
سلولهای سرطانی در محیط اسیدی مقاوم و پایدار می شوند.. رژیم مبتنی بر گوشت قرمز اسیدی می شود و بهترین آنست که ماهی خورده شود و بجای مصرف گوشت گاو و خوک مقدار کمی گوشت جوجه مرجح است. گوشت قرمزهمچنین محتوی آنتی بیوتیک های دامی ، هرمون های رشد و انگل است که تماما بخصوص برای اشخاص مبتلا به سرطان آسیب رسان است .
=========
رژیم با 80% سبزیجات تازه و آب میوه و بنشن ، دانه های نباتی ، آجیل ها و مقداری میوه بدن را در محیط قلیایی قرار می دهد. ازغذاهای پخته شده شامل بنشن ،حدود 20% می تواند به بدن برسد. آنزیم های زنده در آب سبزیجات تازه به آسانی جذب می شود و ظرف 15 دقیقه به سطوح سلولی می رسد تا سلولهای سالم را رشد کافی دهد و تقویت کند... برای بدست آوردن آنزیم های زنده بمنظور ساختن سلول های سالم کوشش کنید آب سبزیجات تازه ( بسیاری از سبزیجات از جمله جوانه لوبیا ) مصرف کنید و دو تا سه مرتبه در روز مقداری سبزیجات خام بخورید.
آنزیم ها در حرارت 104 درجه فارنهایت (یا 40 درجه سانتیگراد) ازبین می روند.
========
از خوردن قهوه ، چای وشکلات که دارای کافئین زیاد است پرهیز کنید. چای سبز جانشینی بهتر و دارای خواص ضد سرطان است. بهترین نوشیدنی آب است.برای جلوگیری از ورود توکسین های معروف(مواد سمی ) و فلزات سنگین در آبهای لوله کشی به بدن ، مصرف آب تصفیه شده یا فیلتر شده مناسب است. ا ز خوردن آبهای تقطیر شده پرهیز کنید.
========
هضم پروتئین گوشت قرمز سخت است و نیاز به مقدار زیادی آنزیم گوارشی دارد. گوشت هضم نشده که در روده ها باقی بماند فاسد می شود و مسمومیت ایجاد می کند.
=========
دیواره های سلول سرطانی دارای پوشش پروتئین خشن است. با صرفنظر کردن از خوردن گوشت یا کمتر خوردن آن آنزیم بیشتری برای حمله به دیواره های پروتئینی سلول سرطان آزاد می شود و به بدن امکان می دهد سلول های سرطانی را از بین ببرد..
=========
بعضی مکمل ها : IP6,
Flor-ssence, Essiac, anti-oxidants, vitamins, minerals, EF A s
etc...)) سیستم ایمنی را بهبود می بخشند تا سلولهای مبارزه کننده و کشنده خود بدن را برای از بین بردن سلول سرطانی تقویت کنند. مکمل های دیگرنظیر ویتامین ای (E) توان برنامه ریزی کشتن سلول یعنی روش معمولی خلاصی یافتن از سلول های آسیب دیده ، غیر ضروری و غیر لازم بدن را دارند
=========
سرطان بیماری جسم و روح و روان است. داشتن روحیه مثبت و پیکار جو به شخص مبارزه کننده با سرطان کمک می کند که به بقای خود ادامه دهد. خشم و عدم بخشش و تند خویی بدن را در برابر محیط پر تنش وترشرویی قرار می دهد. بیاموزید که روحیه ای توام با عشق و بخشندگی داشته باشید. بیاموزید که همواره حالت آرامش و دلی آرام داشته باشید و از زندگی لذت ببرید.
.==========
سلول های سرطانی درمحیط حاوی اکسیژن توان ماندن ندارند. ورزش روزانه وتنفس عمیق باعث می شود که اکسیژن به لایه های سلولی برسد . اکسیژن درمانی روش دیگرِی برای از بین بردن سلول های سرطانی است.
کمی تفکر کنیم:
37درد و عیب اساسی ما ایرانیان که هیچوقت درمان نشد.
صادق هدایت در کتاب بوف کور خود مینویسد:
در زندگی دردهایی است که روح انسان را از درون مثل خوره میخورند و میزدایند،این دردها را نه میشود به کسی گفت و نه میتوان جایی بیان کرد!
به قسمتی از دردهای اجتماعی ما ایرانیان توجه کنید:
1- اکثر ما ایرانیها تخیل را به تفکر ترجیح میدهیم.
2- اکثر مردم ما در هر شرایطی منافع شخصی خود را به منافع ملی ترجیح میدهیم.
3با طناب مفت حاضریم خود را دار بزنیم.
4به بدبینی بیش از خوش بینی تمایل داریم.
5- بیشتر نواقص را میبینیم اما در رفع آنها هیچ اقدامی نمیکنیم.
6در هر کاری اظهار فضل میکنیم ولی از گفتن نمیدانم شرم داریم.
7- کلمه من را بیش از ما به کار میبریم.
8- غالبا مهارت را به دانش ترجیح میدهیم.
9- بیشتر در گذشته به سر میبریم تا جایی که آینده را فراموش میکنیم.
10- از دوراندیشی و برنامهریزی عاجزیم و غالبا دچار روزمرگی و حل بحران هستیم.
11- عقب افتادگیمان را به گردن دیگران و توطئه آنها میاندازیم، ولی برای جبران ان قدمی بر نمیداریم.
12- دائما دیگران را نصیحت میکنیم، ولی خودمان هرگز به آنها عمل نمیکنیم.
13- همیشه آخرین تصمیم را در دقیقه 90 میگیریم.
14- غربیها دانشمند و فیلسوف پرورش دادهاند، ولی ما شاعر و فقیه!
15- زمانی که ما مشغول کیمیاگری بودیم غربیها علم شیمی را گسترش دادند.
-16زمانی که ما با رمل و اسطرلاب مشغول کشف احوال کواکب بودیم غربیها علم نجوم را بنا نهادند.
17- هنگامی که به هدفمان نمیرسیم، آن را به حساب سرنوشت و قسمت و بدبیاری میگذاریم، ولی هرگز به تجزیه تحلیل علل آن نمیپردازیم.
18- غربیها اطلاعات متعارف خود را روی شبکه اینترنت در دسترس عموم قرار می دهند، ولی ما آنها را برداشته و از همکارمان پنهان میکنیم.
19- به مردههایمان را بیشتر از زندههایمان احترام میگذاریم.
20- غربیها و بعضا دشمنان ما،ما را بهتر از خودمان میشناسند.
21- در ایران کوزهگر از کوزه شکسته آب میخورد.
22- فکر میکنیم با صدقه دادن خود را در مقابل اقدامات نابخردانه خود بیمه میکنیم.
23- برای تصمیمگیری بعد از تمام بررسیهای ممکن آخر کار استخاره میکنیم.
24- همیشه برای ما مرغ همسایه غاز است.
25- به هیچ وجه انتقاد پذیر نیستیم و فکر میکنیم که کسی که عیب ما را میگوید بدخواه ماست.
26- چشم دیدن افراد برتر از خودمان را نداریم.
-27 به هنگام مدیریت در یک سازمان زور را به درایت ترجیح میدهیم.
28- وقتی پای استدلالمان میلنگد با فریاد میخواهیم طرف مقابل را قانع کنیم.
29- در غالب خانوادهها فرزندان باید از والدین حساب ببرند،به جای اینکه به آنها احترام بگذارند.
30- اعتقاد داریم که گربه را باید در حجله کشت.
31- اکثرا رابطه را به ضابطه ترجیح میدهیم.
32- تنبیه برایمان راحتتر از تشویق است.
33- غالبا افراد چاپلوس بین ما ایرانیان موقعیت بهتری دارند.
34- اول ساختمان را میسازیم بعد برای لولهکشی، کابلکشی و غیره صدها جای آن را خراب میکنیم.
35- وعده دادن و عمل نکردن به آن یک عادت عمومی برای همه ما شده است.
36- قبل از قضاوت کردن نمیاندیشیم و بعد از آن حتی خود را سرزنش هم نمیکنیم.
37- شانس و سرنوشت را برتر از اراده و خواست خود میدانیم
سخنرانی ونه گات در مراسم فارغ التحصیلی دانشگاه MIT :لطفا کرم ضد آفتاب بمالید!
اگر میخواستم برای آینده ی شما فقط یک نصیحت بکنم، مالیدن کرم ضد آفتاب را توصیه میکردم. آثار مفید و دراز مدت کرم ضد آفتاب توسط دانشمندان ثابت شده است، در حالی که سایر نصایح من هیچ پایه و اساس قابل اعتمادی جز تجربه های پر پیچ و خم شخص بنده ندارند. ... اینک این نصایح را خدمتتان عرض میکنم:
قدر نیرو و زیبایی جوانیتان را بدانید، ولی اگر هم ندانستید، مهم نیست! روزی قدر نیرو و زیبایی جوانی تان را خواهید دانست که طراوت آن رو به افول گذارد. اما باور کنید تا بیست سال دیگر، به عکسهای جوانی خودتان نگاه خواهید کرد و به یاد می آورید چه امکاناتی در اختیارتان بوده و چقدر فوق العاده بوده اید. آن طور که تصور می کردید چاق نبودید. همه چیز در بهترین شرایطش بوده تا شما احساس خوب داشته باشید. نگران آینده نباشید. اگر هم دلتان میخواهد نگران باشید، فقط این را بدانید که نگرانی همان اندازه مؤثر است که جویدن آدامس بادکنکی در حل یک مساله ی جبر. مشکلات اساسی زندگی شما بی تردید چیزهایی خواهند بود که هرگز به مخیله ی نگرانتان هم خطور نکرده اند، از همان نوعی که یک روز سه شنبه ی عاطل و باطل ناگهان احساس بد پیدا می کنید و نسبت به همه چیز بدبین میشوید!با دل دیگران بی رحم نباشید .
عمرتان را با حسادت تلف نکنید.
گاهی شما جلو هستید و گاهی عقب.
مسابقه طولانی است و سر انجام، خودتان هستید که با خودتان مسابقه میدهید.
ناسزا ها را فراموش کنید.
اگر موفق به انجام این کار شدید راهش را به من هم نشان بدهید.
نامه های عاشقانه ی قدیمی را حفظ کنید.
صورت حسابهای بانکی و قبضها و ... را دور بیاندازید.
اگر نمی دانید می خواهید با زندگیتان چه بکنید، احساس گناه نکنید.
جالبترین افرادی را که در زندگی ام شناخته ام در 22 سالگی نمی دانستند می خواهند با زندگیشان چه کنند.
برخی از جالبترین چهل ساله هایی هم که می شناسم هنوز نمیدانند.
تا میتوانید کلسیم بخورید.
با زانوهایتان مهربان باشید.
وقتی قدرت زانوهای خود را از دست دادید کمبودشان را به شدت حس خواهید کرد.
ممکن است ازدواج کنید، ممکن است نکنید.
ممکن است صاحب فرزند شوید، ممکن است نشوید.
ممکن است در چهل سالگی طلاق بگیرید، احتمال هم دارد که در هشتاد و پنجمین سالگرد ازدواجتان رقصکی هم بکنید.
هرچه می کنید، نه زیاد به خودتان بگیرید، نه زیاد خودتان را سرزنش کنید.
انتخابهای شما بر پایه ی 50 درصد بوده، همانطور که مال همه بوده.
دستورالعملهایی که به دستتان میرسد را تا ته بخوانید، حتا اگر از آنها پیروی نمی کنید.
از خواندن مجلات زیبایی پرهیز کنید.
تنها خاصیت آنها این است که بشما بقبولانند که زشتید.
با خواهران و برادران خود مهربان باشید.
آنها بهترین رابط شما با گذشته هستند و به گمان قوی تنها کسانی هستند که بیش از هر کس دیگر در آینده به شما خواهند رسید.
به یاد داشته باشید که دوستان می آیند و می روند، ولی آن تک و توک دوستان جان جانی که با شما می مانند را حفظ کنید.
برای پل زدن میان اختلافهای جغرافیایی و روشهای زندگی سخت بکوشید، زیرا هرچه بیشتر از عمر شما بگذرد، بیشتر پی می برید که به افرادی که در جوانی می شناختید محتاجید.
سفر کنید
برخی حقایق لاینفک را بپذیرید:
قیمتها صعود می کنند، سیاستمداران کلک میزنند، شما هم پیر میشوید.
و آنگاه که شدید، در تخیلتان به یاد می آورید که وقتی جوان بودید قیمتها مناسب بودند، سیاستمداران شریف بودند، و بچه ها به بزرگترهایشان احترام میگذاشتند.
به بزرگترها احترام بگذارید.
توقع نداشته باشید که کس دیگری نان آور شما باشد.
ممکن است حساب پس اندازی داشته باشید.
شاید هم همسر متمولی نصیبتان شده باشد.
ولی هیچگاه نمی توانید پیش بینی کنید که کدام خالی میشود یا بشما جاخالی می دهد.
خیلی با موهایتان ور نروید وگرنه وقتی چهل سالتان بشود، شبیه موهای هشتاد ساله ها میشود.
نخ دندان به کار ببرید .
در شناخت پدر و مادرتان بکوشید ،هیچ کس نمی داند که آنان را کی برای همیشه از دست خواهید داد.
دقت کنید که نصایح چه کسی را می پذیرید، اما با کسانی که آنها را صادر می کنند بردبار و صبور باشید.
نصیحت ، گونه ی دیگر غم غربت است.
ارائه ی آن روشی برای بازیافت گذشته از میان تل زباله ها، گردگیری آن و ماله کشیدن بر روی زشتی ها و کاستی هایشان و مصرف دوباره ی آن به قیمتی بالاتر از آنچه ارزش دارد، است.
اما اگر به این مسایل بی توجه هستید لااقل حرفم درمورد کرم ضد آفتاب بپذیرید.
من تصمیم گرفته ام که در آینده حتمن به خارج بروم. پدرم همیشه میگوید “این خارجیها که الکی خارجی نشدهاند، خیلی کارشان درست بوده که توی خارج راهشان دادهاند” برای همین میخواهم درسم رابخوانم؛ پیشرفت کنم؛ سیکلم را بگیرم و بعد به خارج بروم...
ایران با خارج خیلی فرغ دارد. خارج خیلی بزرگتر است. من خیلی چیزها راجب به خارج میدانم. تازه دایی دختر عمه پسر همسایهمان در آمریکا زندگی میکند. برای همین هم پسر همسایهمان آمریکا را مثل کف دستش میشناسد. او میگوید “در خارج آدمهای قوی کشور را اداره میکنند” مثلن همین “آرنولد” که رعیس کالیفرنیا شده است. ما خودمان در یک فیلم دیدیم که چطوری یک نفره زد چند نفر را لت و پار کرد و بعد… البته آن قسمتهای بیتربیتی فیلم را ندیدیم اما دیدیم که چقدر زورش زیاد است، بازو دارد این هوا. اما در ایران هر آدم لاغر مردنی را می گذارند مدیر بشود. خارجیها خیلی پر زور هستند و همهشان بادی میل دینگ کار میکنند. همین برجهایی که دارند نشان میدهد که کارگرهایشان چقدر قوی هستند و آجر را تا کجا پرت کردهاند.
در اینجا اصلن استعداد ما کفش نمیشود و نخبههای علمی کشور مجبور میشوند فرار مغزها کنند. اما در خارج کفش میشوند. مثلاً این “بیل گیتس” با اینکه اسم کوچکش نشان میدهد که از یک خانواده کارگری بوده، اما تا میفهمند که نخبه است به او خیلی بودجه میدهند و او هم برق را اختراع میکند. پسر همسایهمان میگوید اگر او آن موقع برق را اختراع نکرده بود؛ شاید ما الان مجبور بودیم شبها توی تاریکی تلویزیون تماشا کنیم.
از نظر فرهنگی ما ایرانیها خیلی بیجمبه هستیم.. ما خیلی تمبل و تنپرور هستیم و حتی هفتهای یک روز را هم کلاً تعطیل کردهایم. شاید شما ندانید اما من خودم دیشب از پسر همسایهمان شنیدم که در خارج جمعهها تعطیل نیست. وقتی شنیدم نزدیک بود از تعجب شاخدار شوم. اما حرفهای پسر همسایهمان از بی بی سی هم مهمتر است. ما ایرانیها ضاتن آی کیون پایینی داریم. ولی خارجیها تیز هوشان هستند. پسر همسایهمان میگفت در آمریکا همه بلدند انگلیسی صحبت کنند، حتا بچه کوچولوها هم انگلیسی بلدند. ولی اینجا متعسفانه مردم کلی کلاس زبان میروند و آخرش هم بلد نیستند یک جمله ساده مثل آی لاو او بنویسند. واقعن جای تعسف دارد.
هر فرد در عمر خود 1250 برابروزنش غذا می خورددر 24 ساعت 1000 لیتر هوا تنفس میکند و قلبش در هر دقیقه 80 تا 100 بار می زند با این شرایط قلب انسان درطول زندگی دومیلیاردو 58 میلیون باربدون وقفه می زند
انسان تنها موجودی است که روی دوپا راه میرود ودرروز بطور متوسط 20 هزار قدم برمی دارد یعنی 7 میلیون قدم درسال و 500 میلیون قدم در 70 سال و 500 هزار کیلومترراه.و 9 بار دور کره زمین .
بدن انسان به وسیله پوست محافظت میشود که در هر ساعت 30 میلیون میکروب روی ان می نشیند که 29 میلیون ان کشته می شود پس از دو ساعت از این 30میلیون 7هزارتای ان باقی می ماند .
انسان می تواند 52 روز تنها با خوردن اب زنده بماند .حساس ترین عضو بدن چشم است که می تواند 10 هزار رنگ را تشخیص دهد وبالاخره اینکه نوزادان تا 8 ماهگی دنیارا سیاه وسفید می بینند
ابتدا مطمئن شوید به اندازه کافی وقت دارید و می توانید فکرتان را متمرکز نمائید.
برای انجام این آزمون باید تصویر موقعیتهای گفته شده را به ذهن بیاورید و خود را در آن موقعیت قرار دهید.
جنگل
خود را دریک جنگل مجسّم کنید و به سوالات زیر پاسخ دهید:
آیا جنگلی که در آن هستید تاریک است یا روشن؟
الف) من خود را در جنگلی در روشنایی روز می بینم.
ب) من خود را در جنگلی در شب می بینم.
پ) من خود را در جنگلی در هنگام غروب،یا طلوع خورشید می بینم. نه کاملاً تاریک و نه کاملاً روشن.
آیا راهی در میان جنگل وجود دارد؟
الف) بله
ب) نه
فنجان
حال از شما می خواهیم که به میان جنگل بروید.
فنجانی را می بینید. چه شکلی است؟
الف) فنجان به نظر من با ارزش می آید.
ب) فنجان به نظر من ارزش چندانی ندارد.
با آن چکار می کنید؟
الف) رهایش می کنم و از کنارش می گذرم.
ب) ار زمین برمی دارمش و سپس دوباره به زمین می اندازمش.
پ) از آن استفاده می کنم و سپس آن را همانجا رها می کنم.
ت) بر می دارمش و با خودم می برم.
آب
به راهپیمایی در جنگل ادامه می دهید تا به آبی می رسید.
آبی که می بینید چه شکلی است؟
الف) گودالی است که آب باران در آن جمع شده است.
ب) برکه
پ) رود کوچک
ت) رودخانه
ث) دریاچه
ج) اقیانوس
آیا آبی که می بینید جریان دارد؟
الف) بله (تند)
ب) بله (کند)
پ) نه (آرام و بیجنبوجوش)
ت) نه (کاملاً راکد)
آب چه عمقی دارد؟
الف) خیلی کم
ب) می توانم در آن بایستم
پ) از قد من بیشتر است.
ت) خیلی عمیق است.
باید از آب عبور کنید. چگونه این کار را می کنید؟
الف) پیاده به آب می زنم یا شنا می کنم.
ب) آن را دور می زنم.
پ) از روی پل رد می شوم.
ت) از قایق یا کشتی استفاده می کنم.
خرس
به راهتان در جنگل ادامه می دهید که ناگهان با خرسی مواجه می شوید.
چه نوع خرسی است؟
الف) یک خرس کوچولوی خوشگل
پ) یک خرس بزرگ و واقعی
آن خرس چکار می کند؟ (نزدیکترین گزینه را انتخاب کنید.)
الف) خرس متوجه من نشده است.
ب) خرس متوجه من شده و دارد با خودش بازیهای قشنگی می کند.
پ) خرس متوجه من شده ولی با من کاری ندارد و سرگرم کار خودش است.
ت) خرس متوجه من شده و به نحو تهدیدآمیز و ترسناکی به من نگاه می کند.
ث) هیچکدام ... صاف دارد به طرف من می آید.
شما باید به راهتان ادامه دهید. با آن خرس چکار می کنید؟
الف) کار خاصی نمی کنم. خیلی کوچولو وخوشگل است و به فکر این هستم که آن را بغل کنم و همراه خود ببرم.
ب) به آن توجهی نمی کنم و راهم را ادامه می دهم.
پ) قبل از آن که مرا ببیند از آنجا دور می شوم.
ت) بالای درخت می روم یا پنهان می شوم.
ث) می ایستم و با آن مقابله می کنم. من پیروز خواهم شد.
ج) می ایستم و مقابله می کنم. کمی زخمی می شوم.
چ) هیچکدام از این گزینهها به انتخاب من نزدیک نیست.
ساحل
به راهتان ادامه می دهید تا به ساحلی می رسید.
چند نفر آدم در آنجا می بینید؟
الف) صدها و شاید هزاران نفر.
ب) 20 تا 100 نفر
پ) یکیا دو نفر
ت) هیچکس
فاصله شما از آنها چقدر است؟
الف) آنقدر نزدیکند که می توان با آنها صحبت کرد.
ب) آنقدر نزدیک نیستند که بتوان با آنها صحبت کرد.
پ) یا خیلی دورند ویا هیچکس در ساحل نیست.
------------------------------------------------------------------------------
جنگل و مسیر
جنگل نماد «زندگی» شماست و این که شما چگونه به آن نگاه می کنید. اگر شما گزینه «جنگل در روشنایی روز» را انتخاب کردهاید، این قویاً نشانگر این است که به طور کلی آدم شادی هستید. هر چه نور بیشتری در جنگل ببینید به معنی این است که زندگی شما از محتوای بیشتری برخوردار است. چنانچه شما گزینه «جنگل در شب» را انتخاب کردهاید، بدین معنی است که چیز عمدهای در زندگی شما وجود دارد که می خواهید آن را تغییر دهید یا از آن ناراضی هستید. این انتخاب همچنین بیانگر این است که شما به دلایلی تحت فشار استرس قرار دارید. اگر گزینه «جنگل نه کاملاً تاریک و نه کاملاً روشن» را انتخاب کردهاید، نشانگر چیزی بین دو حالت فوق است. یعنی این که یکی دو چیز در زندگی شما وجود دارد که مایلید آن را تغییر دهید.
اگر راهی در جنگل دیدهاید بدین معنی است که هنوز در زندگی خود به طور کامل جا نیافتادهاید. جوانترها معمولاً چنین راهی را می بینند. چرا چنین است؟ راه، نماد جایی است که به سوی آن در حرکتید. کسانی که هنوز راه مشخصی را در زندگی خود پیدا نکردهاند به احتمال زیاد راهی را در جنگل می بینند. و از طرف دیگر، کسانی که راه زندگی خود را یافتهاند(معمولاً افراد مسنتر) احتمال کمتری دارد که راهی در بین جنگل ببینند.
فنجان = ثروت
فنجان نماد «ثروت» و رهیافت شما به آن است. این سوال به شما این شانس را می دهد که هر نوع فنجانی را ببینید. در واقع، این سوال به شما فرصت می دهد تا به خودتان پاداش بدهید. اگر فنجان باارزشی را دیدهاید در این صورت چیزی که برایتان باارزش است را به خودتان پاداش دادهاید. و اگر فنجانی که دیدهاید ارزش چندانی نداشته، یعنی هنگامی که فرصتی پیش آمده به خودتان پاداش ندادهاید.
اگر فنجان را رها کردهاید، یعنی به شما شانس داده شده که پاداشی بگیرید ولی شما آن را پشت سر گذاشتهاید. این بدان معنی است که یا ثروت برای شما ارزش محسوب نمی شود و یا اینکه فکر می کنید «ثروت»، چیزی است که باید برای به دست آوردنش کار و تلاش کنید.
اگر فنجان را از زمین برداشته ودوباره به زمین انداختهاید، بدان معنی است که شانس پاداش گرفتن به شما داده شده است، شما هم به قدر کافی کنجکاو بودهاید که فنجان را از زمین برداشتهاید، ولی آن را پشتeسرگذاشتهاید. یا ثروت برای شما ارزش eواقعی محسوب نمی شود و یا فکر می کنید «ثروت» چیزی است که باید برای بهe دست آوردنش کار و تلاش کرد.
اگر از فنجان استفاده کرده و سپس آن را همانجا رها کردهاید، بدین معنی است که شانس پاداش گرفتن به شما داده شده و شما یک استفاده فوری برای آن پیدا کردهاید و فوراً آن را به کار بستهاید. بسیاری از مردم یک فنجان چای یا قهوه می بینند و آن را می نوشند. شما هم چنین بودهاید؟ شما شانس پاداش گرفتن را پشت سر گذاشتاید و یک استفاده عملی برای فنجان یافتهاید. رهیافت شما به سوی پاداش، «اینجا و اکنون» بوده است.
اگر فنجان را برداشته و با خود بردهاید، احتمالاً فنجانی را دیدهاید که به نوعی برایتان باارزش بوده است. یعنی شما شانس پاداش دادن سریع به خودتان را پیدا کردهاید و از آن استفاده نمودهاید.
آب = رابطه زناشویی
آب، برای همه و به ویژه برای خانمها، نماد رابطه زناشویی است. عمق و سرعت جریان آبی که دیدهاید نشانگر طرز فکر و تمایل شما در این زمینه است.
سرعت جریان آبی که دیدهاید بیانگر میزان این میل در شماست. هر چند که این میزان لزوماً آنچه مورد نیاز شماست نیست.
سهولت رد شدن از آب، نشانگر طرز تفکر و رهیافت شما به مسائلزناشویی است. هر چه راحتتر از آب رد شوید، یعنی رهیافت و رویکرد شما به این روابطراحت تر و آزادانهتر است.
خرس= استرس
خرس، نماد مشکلات و چگونگی برخورد شما با آنهاست. اگر خرس کوچولوی خوشگلی را دیده باشید نشانگر این است که زندگی شما خالی از استرس است و شما به راحتی از کنار مشکلات می گذرید. همچنین نشانگر این است که شما از زندگیتان لذت می برد.
امّا چنانچه خرس واقعی و بزرگی را دیده باشید، حال امکان مواجه شدن با یک مشکل واقعی برایتان فراهم شده است. کسانی که به طور دائم تحت فشارهای استرس قرار دارند، خرسهای بزرگتر و خطرناکتری را می بینند.
چه شما خرس را نادیده بگیرید و چه خرس شما را، هر دو نشانگر این است که چگونه به استرس و مشکلات هنگامی که برایتان پیش می آید، می نگرید.
اگر خرس شما را ندیده است و یا آن که دیده ولی سرگرم بازیهای قشنگ با خودش است، بدین معنی است که شما مشکلات واقعی چندانی در زندگی ندارید. شما تحت استرس و نگرانیهای روزمره نیستید. به شما فرصت داده شد تا مشکلی را ببینید ولی این فرصت را از دست دادید! اصلاً چیز بدی نیست.
اگر خرس شما را دیده ولی با شما کاری نداشته و سرگرم کار خودش بوده است، این بدان معنی است که با وجودی که مشکلات متداول در زندگی شما وجود دارد، ولی شما از نظر سطح استرس یا نگرانی، در شرایط ناسالمی قرار ندارید.
و بالاخره اگر خرس متوجه شما شده و به نحو تهدیدآمیز و ترسناکی به شما نگاه می کرده است، یعنی شما نیاز به مرخصی دارید! شما تحت eفشارهای شدید استرس و نگرانی هستید و این می تواند شرایط ناسالمی را برای شماe به وجود آورد.
نحوه عبور از خرس و ادامه دادن راه، نشانگر این است که شما با مشکلات چگونه برخورد می کنید و چگونه به حل آنها می پردازید. اگر پاسخ شما این بوده که به فکر بغل کردن خرس و همراه بردن آن بودهاید، در این صورت رویکرد شما با سایر مردم بسیار متفاوت است. اغلب مردم تحت استرس بسیار بیشتری از شما قرار دارند.
ساحل = ارتباط با مردم
ساحل، نماد چگونگی ارتباط شما با افرادی که پیرامونتان قرار دارند است. تعداد افرادی که در ساحل دیدهاید، مستقیماً به تعداد افرادی که مایلند دوروبرتان باشند ارتباط دارد. افراد اجتماعی و معاشرتی در کنار عدّه زیادی از مردم احساس راحتی می کنند. این گونه افراد، ساحل را مملو از جمعیت می بینند. در طرف مقابل، کسانی که هیچکس را در ساحل ندیدهاند آنهایی هستند که از تنها بودن با خودشان احساس آرامش و راحتی می کنند. احساس تنهایی برای آنها مفهومی ندارد و می توانند مدّت زمانی طولانی با خودشان به سر برند.
اگر شما صدها نفر را در ساحل دیده باشید یعنی از بودن در مکانهای شلوغ و پرجمعیت احساس ناراحتی نمی کنید. در حالی که اگر یک یا دو نفر را در ساحل دیده باشید، بدان معنی است که شما فردی هستید که نمی خواهد زمان زیادی را در مکانهای شلوغ بگذراند و ترجیح می دهد با یک نفر یا دونفر صحبت کند.
البته این به معنی آن نیست که شما آدمی اجتماعی نیستید. بلکه نشانگر این است که بیشتر تمایل به محیطهای آرام و کم جمعیت دارید. اغلب مردم، ساحل را با یک یا دو نفر می بینند.
فاصله مردمی که در ساحل هستند با شما، نماد چگونگی ارتباط شما با افرادی است که پیرامونتان قرار دارند. اگر مردم آنقدر نزدیک بودهاند که امکان صحبت کردن با آنها فراهم بود، یعنی شما در بیشتر مواقع مایل به ارتباط برقرار کردن با دیگران هستید.
اگر مردم آنقدر دور بودهاند که امکان صحبت با آنها نبوده، بدان معنی است که شما در اکثر اوقات نیازی به برقراری ارتباط با دیگران ندارید، اما دلتان می خواهد کسانی را پیرامون خود داشته باشید.
و بالاخره اگر مردم خیلی دور بودهاند یعنی شما در اکثر مواقع نیازی به برقراری ارتباط با دیگران ندارید و از تنها بودن با خودتان راضی هستید
قول بده نخندی
بیائیم نخندیم . . .
به سرآستین پاره ی کارگری که دیوارت را می چیند و به تو می گوید،ارباب
نخند
به پسرکی که آدامس می فروشد و تو هرگز نمی خری.
نخند
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چندثانیه ی کوتاه معطلت کند.
نخند
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه ی پیراهنش جمع شده.
نخند
به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،
به همسایه ای که هرصبح نان سنگک می گیرد،
به راننده ی چاق اتوبوس ،
به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،
به راننده ی آژانسی که چرت می زند،
به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش رابادمی زند،
به مجری نیمه شب رادیو،
به مردی که روی چهارپایه می رود تا شماره ی کنتور برقتان را بنویسد،
به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جارمی زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می ریزد،
به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،
به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،
به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،
به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچرشده،
به مسافری که سوارتاکسی می شود و بلند سلام می گوید،
به فروشنده ای که به جای پول خرد به تو آدامس می دهد،
به زنی که باکیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه وسبزی،
به هول شدن همکلاسی ات پای تخته،
به مردی که دربانک ازتو می خواهد برایش برگه ای پرکنی،
به اشتباه لفظی بازیگرنمایشی،
نخند
نخند ، دنیا ارزشش را ندارد که تو به خردترین رفتارهای نابجای آدمها بخندی
که هرگز نمیدانی چه دنیای بزرگ و پردردسری دارند
آدمهایی که هرکدام برای خود وخانواده ای همه چیز و همه کسند!
آدمهایی که به خاطر روزیشان تقلا می کنند،
بارمی برند،
بی خوابی می کشند،
کهنه می پوشند،
جارمی زنند
سرما و گرما می کشند،
وگاهی خجالت هم می کشند،.......خیلی ساده
منبع: بیتوته