سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دنیای فناوری و اطلاعاتpolymer (شیمی.نانو.مکانیک.پلاستیک.لاستیک.)


عاشق آسمونی
عاشقان
لحظه های آبی
پرسه زن بیتوته های خیال
وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی
هو اللطیف

● بندیر ●
مهندسی پلیمر(کامپوزیت.الاستومر. پلاستیک.چسب ورزین و...)
بی عشق!!!
آخرین روز دنیا
مُهر بر لب زده
%% ***-%%-[عشاق((عکس.مطلب.شعرو...)) -%%***%%
کانون فرهنگی شهدا
یک کلمه حرف حساب
روانشناسی آیناز
داشگاه آزاد دزفول
.: شهر عشق :.
بانک اطلاعاتی خودرو
فقط عشقو لانه ها وارید شوند
پتی آباد سینمای ایران
منطقه آزاد
رازهای موفقیت زندگی
نور
توشه آخرت
عشق الهی: نگاه به دین با عینک محبت، اخلاق، عرفان، وحدت مسلمین
محمد قدرتی Mohammad Ghodrati
گروه اینترنتی جرقه داتکو
نهِ/ دی/ هشتاد و هشت
راه های و فواید و تاثیر و روحیه ... خدمتگذاری
ایـــــــران آزاد
پزشک انلاین
این نجوای شبانه من است
رویابین
* روان شناسی ** ** psychology *
حباب زندگی
ثانیه
دست نوشته
در تمام بن بستها راه آسمان باز است
مهندسی متالورژِی
دوزخیان زمین
پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان
mansour13
به دلتنگی هام دست نزن
حقوق و حقوقدانان
هامون و تفتان
قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی
کشکول
وبلاگ تخصصی مهندسی عمران
خبرهای داغ داغ
باران کوثری
عشق صورتی
دنیای بهانه
عشق طلاست
خانه اطلاعات
من هیچم
قدرت ابلیس
غلط غولوت
انجمن مهندسان ایرانی
just for milan & kaka
چالوس و نوشهر
نامه ی زرتشت
دنیای واقعی
تارنما
سامانتا
دختر و پسر ها وارد نشند اینجا مرکز عکس های جدید ودانلوده
محرما نه
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
ماهیان آکواریمی
قدرت شیطان
.... تفریح و سرگرمی ...
عد ل
راز و نیاز با خدا
عاشقان میگویند
جزیره ی دیجیتالی من
خلوت تنهایی
پرسش مهر 9
نـــــــــــــــــــــــــــــور خــــــــــــــــــــــــــــدا
اس ام اس عاشقانه
طوبای طوی
قلم من توتم من است . . .
منتظران دل شکسته
محمدرضا جاودانی
روح .راه .ارامش
اهلبیت (ع)
::::: نـو ر و ز :::::
باور
در سایه سار وحدت
چشمای خیس من
جالبــــــــــات و ....
دنیای پلیمر
کسب در آمد از اینترنت
سخنان برگزیده دکتر شریعتی
شناسائی مولکول های شیمیائی
بانک اطلاعات نشریات کشور
استاد سخن پرداز
لینکستان
سایت تخصصی اطلاع رسانی بازیافت
صنعت خودرو
پلیمرهای نوری
انجمن های تخصصی مهندسی پزشکی
سایت تخصصی پلیمر
مهندسی صنایع پلیمر
فرشته ای در زمین
نجوا
مجلات دانش پلیمر
امام رضا
سکوت شب
برای آپلود مطلب اینجا را کلیک کنید
وبلاگ تخصصی گزارش کار های آزمایشگاه
پشت خطی
بانک اطلاعات نشریات کشور
کتابخانه عرفانی ما
فناوری
بهترین سایت دانلود رایگان
آگهی رایگان صنایع شیمیایی
امار لحظه به لحظه جهان
محاسبه وزن ایده ال
کتابخانه مجازی ایران
مرکز تقویم
عکس هایی از سرتاسر جهان
سایت اطلاعات پزشکی
موتور ترجمه گوگل
پایگاه اطلاع رسانی شغلی

اولین دانشنامه نرم افزار ایران
بانک مقالات روانشناسی
جدول
اپلود عکس
اوقات شرعی
ضرب المثل ها وحکایت ها
متن فینگیلیش بنویسید و به فارس
دانلود نرم افزار
سایت تخصصی نساجی
طراح سایت
مرجع اختصاصی کلمات اختصاری
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
کتابخانه مجازی ایران
این چیه؟
معماری

به روایت افسانه‌ها روزی شیطان همه جا جار زد که قصد دارد از کار خود دست بکشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد. او ابزارهای خود را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی، شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود. ولی در میان آنها یکی که بسیار کهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.


کسی از او پرسید: این وسیله چیست؟


شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگی‌ست.


آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟


شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه کنم و کاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم کسی را به احساس نومیدی، دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بکنم. من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به کار برده‌ام. به همین دلیل این قدر کهنه است.


راست گفته‌اند که شیطان دو ترفند اساسی دارد که یکی از آنها نومید کردن ماست. به این طریق دست کم مدتی نمی‌توانیم برای دیگران خدمتی انجام دهیم و مفید باشیم. ترفند شیطانی دیگر تردید افکندن در وجود ماست، تا رشتة ایمانمان که ما را به خدا متصل می‌کند، گسسته شود.


پس مراقب باشید که فریب این دو ترفند را نخورید!


برگزیده از کتاب "یکصد حکایت فرزانگی در پناه او نور، شادمانی و عشق"


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

داستان زن شایعه ساز


زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند. شخصی که برایش شایعه ساخته بود به شدت از این کار صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرید بلکه بتواند این کار خود را جبران کند.


حکیم به او گفت: «به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.» آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد.


فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور آن زن رفت ولی 4 تا پر بیشتر پیدا نکرد. مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است. پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری.


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟شاگردان فکرى کردند و یکى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم.

استاد پرسید: این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟


سرانجام او چنین توضیح داد: هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد.آنها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آنها باید صدایشان را بلندتر کنند


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

این داستانی حقیقی است که در این ایالت اتفاق افتاده . مردی از خانه بیرون آمد تا نگاهی به وانت نوی خود بیندازد و کیف کند . ناگهان با چشمانی حیرت زده پسر سه ساله خود را دید که شاد و شنگول با ضربات یک چکش رنگ براق ماشین را نابود می کند . مرد به طرف پسرش دوید ، او را از ماشین دور کرد و با چکش دست های پسر بچه را برای تنبیه او خرد و خمیر کرد. وقتی خشم پدر فرو نشست با عجله فرزندش را به بیمارستان رساند . هرچند که پزشکان نهایت سعی خود را کردند تا استخوان های له شده را نجات دهند ، اما مجبور شدند انگشتان هر دو دست کودک را قطع کنند . وقتی که کودک به هوش آمد و باند های دور دست هایش را دید با حالتی مظلوم پرسید:
انگشتان من کی در میان؟
پدر به خانه برگشت و خودکشی کرد .

دفعه دیگری که کسی پای شما را لگد کرد و یا خواستید از کسی انتقام بگیرید این داستان را به یاد آورید . قبل از آن که با کسی که دوستش می دارید صبر خود را از دست بدهید کمی فکر کنید . وانت را می شود تعمیر کرد . انگشتان شکسته و احساس آزرده را نمی توان ترمیم کرد . در بسیاری از موارد ما تفاوت بین شخص و عملکرد او را متوجه نمی شویم . ما فراموش می کنیم که بخشیدن با عظمت تر از انتقام گرفتن است . مردم اشتباه می کنند . ما هم مجاز هستیم که اشتباه کنیم . ولی تصمیمی که در حال عصبانیت می گیریم تا آخر عمر دامان ما را می گیرد .


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

جوانی غمگین و سر خورده سر راه شیوانا سبز شد و با ناراحتی به او گفت : به هر کاری که دست می زنم نهایتاً به دری بسته بر می خورم که دیگر نمی توانم به پیش بروم . قصد ازدواج می کنم شرایطی که مقابلم می گذارند سخت و دشوار است . می خواهم کاری برای خود دست و پا کنم می بینم وسایل و لوازم آن به راحتی فراهم نمی شود و درآمدش فوق العاده ناچیز است . خلاصه به هر کاری دست می زنم آخر کار با دری بسته مواجه می شوم . به من بگویید چه کار کنم ؟

شیوانا دستش را روی شانه ی جوان گذاشت و گفت :
همین که به در بسته می خوری این نشانه ی آن است که قفلی هست . به این بیندیش که جانی در بدن نداشتی و حتی نمی توانستی تلاش کنی که به این در بسته برسی . همین که زنده ای و نفس می کشی و در مسیر زندگی به مشکل ومانعی برمی خوری ، همین مانع ، نشانه ی آن است که باید برای یافتن راه حل و جواب امیدوار بود . به جای این که در مقابل درهای بسته ی زندگی ات زانو بزنی و تسلیم شوی ، به این بیندیش که چگونه آن را دور بزنی و از آن عبور کنی . همیشه به خودت بگو : اگر دری بسته مقابل من ظاهر می شود معنایش این است که کلیدی همین دور و برها منتظر است تا آن را بردارم و در را باز کنم و از این مانع عبور کنم . موانع و سختی ها در زندگی شاید ناخوشایند باشند ولی نشانه ی آن هستند که هنوز سالم و زنده ایم و می توانیم به پیش برویم . همین نشانه برای امید داشتن کفایت می کند . وقتی این امید را داشته باشی هیچ در در مقابل تو بسته نخواهد ماند .


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است .

به او گفت چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی ؟

جواب داد که من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می دهد پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟

آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود گفت: از خودم شرم کردم که غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم.


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

خواندن کل این متن بیشتر از 3 دقیقه زمان شما را نخواهد گرفت.

 

18 سال پیش من در شرکت سوئدى ولوو استخدام شدم . کار کردن در این شرکت تجربه جالبى براى من به وجود آورده است.  اینجا هر پروژه‌اى حداقل 2 سال طول می‌کشد تا نهایى شود، حتى اگر ایده ساده و واضحى باشد. این قانون اینجاست. جهانى شدن (globalization)  باعث شده است که همه ما در جستجوى نتایج فورى و آنى باشیم. و این مشخصاً با حرکت کند سوئدی‌ها در تناقض است. آن‌ها معمولاً تعداد زیادى جلسه برگزار می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند و خیلى به آرامى کارى را پیش می‌برند. ولى در انتها، این شیوه همیشه به نتایج بهترى می‌انجامد. 
به عبارت دیگر :

 
 
1- سوئد در حدود 450000  کیلومتر مربع وسعت دارد .
2- سوئد حدود 9 میلیون جمعیت دارد . 
 3 - استکهلم، پایتخت سوئد که به پایتخت اسکاندیناوی نیز مشهور است حدود  78000 نفر جمعیت دارد .
4- ولوو، اسکانیا، ساب، الکترولوکس و اریکسون برخى از شرکت‌هاى تولیدى سوئد هستند .
 
 
اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمی‌داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می‌کرد. در آن زمان، 2000 کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می‌آمدند.
 
روز اول، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم:  آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می‌کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
 
او در جواب گفت:
 
براى این که ما زود می‌رسیم و وقت براى پیاده‌رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می‌رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو این طور فکر نمی‌کنی؟
 
میزان شرمندگى مرا خودتان حدس بزنید.
 
این روزها، جنبشى در اروپا راه افتاده به نام غذاى آهسته ( Slow Food ). این جنبش می‌گوید که مردم باید به آهستگى بخورند و بیاشامند، وقت کافى براى چشیدن غذایشان داشته باشند، و بدون هرگونه عجله و شتابى با افراد خانواده و دوستانشان وقت بگذرانند. غذاى آهسته در نقطه مقابل غذاى سریع ( Fast Food ) و الزاماتى که در سبک زندگى به همراه دارد قرار می‌گیرد. غذاى آهسته پایه جنبش بزرگترى است که توسط مجله بیزنس طرح شده و یک "اروپاى آهسته" نامیده شده است. این جنبش اساساً حس شتاب و دیوانگی به وجود آمده بر اثر نهضت جهانى شدن را زیر سوال می‌برد. نهضتى که کمیّت را جایگزین کیفیت در همه شئون زندگى ما کرده است.
 
مردم فرانسه با وجودى که 3? ساعت در هفته کار می‌کنند امّا از آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها مولّدترند. آلمانی‌ها ساعت کار هفتگى را به 28/8 ساعت تقلیل داده‌اند و مشاهده کرده‌اند که بهره‌ورى و قدرت تولیدشان 20 درصد افزایش یافته است. این گرایش به آهستگى و کندکردن جریان شتاب آلود زندگى، حتى نظر آمریکائی‌ها را هم جلب کرده است.
 
البته این گرایش به عدم شتاب، به معنى کمتر کار کردن یا بهره‌ورى کمتر نیست. بلکه به معنى انجام کارها با کیفیت، بهره‌ورى و کمال بیشتر، با توجه بیشتر به جزئیات و با استرس کمتر است. به معنى برقرارى مجدّد ارزش‌هاى خانوادگى و به دست آوردن زمان آزاد و فراغت بیشتر است. 
به معنى چسبیدن به حال در مقابل آینده نامعلوم و تعریف نشده است. به معنى بها دادن به یکى از اساسی‌ترین ارزش‌هاى انسانى یعنى ساده زندگى کردن است. هدف جنبش آهستگى، محیط‌هاى کارى کم تنش‌تر، شادتر و مولّدترى است که در آن‌، انسان‌ها از انجام دادن کارى که چگونگى انجام دادنش را به خوبى بلدند، لذت می‌برند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که توقف کنیم و درباره این که چگونه شرکت‌ها به تولید محصولاتى با کیفیت بهتر، در یک محیط آرامتر و بی‌شتاب و با بهره‌ورى بیشتر نیاز دارند، فکر کنیم.
 
 
بسیارى از ما زندگى خود را به دویدن در پشت سر زمان می‌گذرانیم امّا تنها هنگامى به آن می‌رسیم که بر اثر سکته قلبى یا در یک تصادف رانندگى به خاطر عجله براى سر وقت رسیدن به سر قرارى، بمیریم.
بسیارى از ما آنقدر نگران و مضطرب زندگى خود در آینده هستیم که زندگى خود در حال حاضر، یعنى تنها زمانى که واقعاً وجود دارد را فراموش می‌کنیم.
همه ما در سراسر جهان، زمان برابرى در اختیار داریم. هیچکس بیشتر یا کمتر ندارد. تفاوت در این است که هر یک از ما با زمانى که در اختیار داریم چکار می‌کنیم. ما نیاز داریم که هر لحظه را زندگى کنیم. به گفته جان ‌لنون، خواننده معروف: زندگى آن چیزى است که براى تو اتفاق می‌افتد، در حالى که تو سرگرم برنامه‌ریزی‌هاى دیگرى هستى.
 
به شما به خاطر این که تا پایان این مطلب را خواندید تبریک می‌گوئیم. بسیارى هستند که براى هدر ندادن زمان، از وسط مطلب آن را رها می‌کنند تا از قافله جهانى شدن عقب نمانند

ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

خواندن کل این متن بیشتر از 3 دقیقه زمان شما را نخواهد گرفت.

 

18 سال پیش من در شرکت سوئدى ولوو استخدام شدم . کار کردن در این شرکت تجربه جالبى براى من به وجود آورده است.  اینجا هر پروژه‌اى حداقل 2 سال طول می‌کشد تا نهایى شود، حتى اگر ایده ساده و واضحى باشد. این قانون اینجاست. جهانى شدن (globalization)  باعث شده است که همه ما در جستجوى نتایج فورى و آنى باشیم. و این مشخصاً با حرکت کند سوئدی‌ها در تناقض است. آن‌ها معمولاً تعداد زیادى جلسه برگزار می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند، بحث می‌کنند و خیلى به آرامى کارى را پیش می‌برند. ولى در انتها، این شیوه همیشه به نتایج بهترى می‌انجامد. 
به عبارت دیگر :

 
 
1- سوئد در حدود 450000  کیلومتر مربع وسعت دارد .
2- سوئد حدود 9 میلیون جمعیت دارد . 
 3 - استکهلم، پایتخت سوئد که به پایتخت اسکاندیناوی نیز مشهور است حدود  78000 نفر جمعیت دارد .
4- ولوو، اسکانیا، ساب، الکترولوکس و اریکسون برخى از شرکت‌هاى تولیدى سوئد هستند .
 
 
اولین روزهایی که در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمی‌داشت و به محل کار می‌برد. ماه سپتامبر بود و هوا کمى سرد و برفى. ما صبح‌ها زود به کارخانه می‌رسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک می‌کرد. در آن زمان، 2000 کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار می‌آمدند.
 
روز اول، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم:  آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک می‌کنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟
 
او در جواب گفت:
 
براى این که ما زود می‌رسیم و وقت براى پیاده‌رفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر می‌رسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیک‌تر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو این طور فکر نمی‌کنی؟
 
میزان شرمندگى مرا خودتان حدس بزنید.
 
این روزها، جنبشى در اروپا راه افتاده به نام غذاى آهسته ( Slow Food ). این جنبش می‌گوید که مردم باید به آهستگى بخورند و بیاشامند، وقت کافى براى چشیدن غذایشان داشته باشند، و بدون هرگونه عجله و شتابى با افراد خانواده و دوستانشان وقت بگذرانند. غذاى آهسته در نقطه مقابل غذاى سریع ( Fast Food ) و الزاماتى که در سبک زندگى به همراه دارد قرار می‌گیرد. غذاى آهسته پایه جنبش بزرگترى است که توسط مجله بیزنس طرح شده و یک "اروپاى آهسته" نامیده شده است. این جنبش اساساً حس شتاب و دیوانگی به وجود آمده بر اثر نهضت جهانى شدن را زیر سوال می‌برد. نهضتى که کمیّت را جایگزین کیفیت در همه شئون زندگى ما کرده است.
 
مردم فرانسه با وجودى که 3? ساعت در هفته کار می‌کنند امّا از آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها مولّدترند. آلمانی‌ها ساعت کار هفتگى را به 28/8 ساعت تقلیل داده‌اند و مشاهده کرده‌اند که بهره‌ورى و قدرت تولیدشان 20 درصد افزایش یافته است. این گرایش به آهستگى و کندکردن جریان شتاب آلود زندگى، حتى نظر آمریکائی‌ها را هم جلب کرده است.
 
البته این گرایش به عدم شتاب، به معنى کمتر کار کردن یا بهره‌ورى کمتر نیست. بلکه به معنى انجام کارها با کیفیت، بهره‌ورى و کمال بیشتر، با توجه بیشتر به جزئیات و با استرس کمتر است. به معنى برقرارى مجدّد ارزش‌هاى خانوادگى و به دست آوردن زمان آزاد و فراغت بیشتر است. 
به معنى چسبیدن به حال در مقابل آینده نامعلوم و تعریف نشده است. به معنى بها دادن به یکى از اساسی‌ترین ارزش‌هاى انسانى یعنى ساده زندگى کردن است. هدف جنبش آهستگى، محیط‌هاى کارى کم تنش‌تر، شادتر و مولّدترى است که در آن‌، انسان‌ها از انجام دادن کارى که چگونگى انجام دادنش را به خوبى بلدند، لذت می‌برند. اکنون زمان آن فرا رسیده است که توقف کنیم و درباره این که چگونه شرکت‌ها به تولید محصولاتى با کیفیت بهتر، در یک محیط آرامتر و بی‌شتاب و با بهره‌ورى بیشتر نیاز دارند، فکر کنیم.
 
 
بسیارى از ما زندگى خود را به دویدن در پشت سر زمان می‌گذرانیم امّا تنها هنگامى به آن می‌رسیم که بر اثر سکته قلبى یا در یک تصادف رانندگى به خاطر عجله براى سر وقت رسیدن به سر قرارى، بمیریم.
بسیارى از ما آنقدر نگران و مضطرب زندگى خود در آینده هستیم که زندگى خود در حال حاضر، یعنى تنها زمانى که واقعاً وجود دارد را فراموش می‌کنیم.
همه ما در سراسر جهان، زمان برابرى در اختیار داریم. هیچکس بیشتر یا کمتر ندارد. تفاوت در این است که هر یک از ما با زمانى که در اختیار داریم چکار می‌کنیم. ما نیاز داریم که هر لحظه را زندگى کنیم. به گفته جان ‌لنون، خواننده معروف: زندگى آن چیزى است که براى تو اتفاق می‌افتد، در حالى که تو سرگرم برنامه‌ریزی‌هاى دیگرى هستى.
 
به شما به خاطر این که تا پایان این مطلب را خواندید تبریک می‌گوئیم. بسیارى هستند که براى هدر ندادن زمان، از وسط مطلب آن را رها می‌کنند تا از قافله جهانى شدن عقب نمانند

ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور


 
راز بی اخلاقی مسلمانان
 
"خواجه نصیر الدین " دانشمند یگانه ی روزگار در بغداد مرا درسی آموخت که همه ی درس بزرگان در همه ی زندگانیم برابر آن حقیر می نماید و آن این است :

در بغداد هرروز بسیار خبرها می رسید از دزدی , قتل و تجاوز به زنان در بلاد مسلمانان که همه از جانب مسلمانان بود . روزی خواجه نصیر الدین مرا گفت می دانی از بهر چیست که جماعت مسلمان از هر جماعت دیگر بیشتر گنه می کنند با آنکه دین خود را بسیار اخلاقی و بزرگمنش می دانند ؟

من بدو گفتم : بزرگوارا همانا من شاگرد توام و بسیار شادمان خواهم شد اگر ندانسته ای را بدانم .

خواجه نصیر الدین فرمود :

ای شیخ تو کوششها در دین مبین کرده ای و اصول اخلاق محمد که سلام خدا بر او باد را می دانی . و همانا محمد و جانشینانش بسیار از اخلاق گفته اند و از بامداد که مومن از خواب بر می خیزد تا هنگامی که شبانگاه با بانویش همبستر می شود , راه بر او شناسانده شده است

اما چه سری است که هیچ کدام از ایشان ذره ای بر اخلاق نیستند و بی اخلاق ترین مردمانند وآنکه اخلاق دارد نه از مسلمانی اش که از وجدان بیدار او است.

من بسیار سفرها کرده ام و از شرق تا غرب عالم و دینها و آیینها دیده ام . از "غوتمه ( بودا ) "در خاورزمین تا "مانی ایرانی" در باختر زمین که همانا پیروانشان چه نیکو می زیند و هرگز بر دشمنی و عداوت نیستند

آنها هرگز چون مسلمانان در اخلاقشان فرع و اصل نیست و تنها بنیان اخلاق را خودشناسی می دانند و معتقدند آنکه خود بشناسد وجدان خود را بیدار کرده و نیازی به جزئیات اخلاقی همچون مسلمانان ندارد

اما عیب اخلاق مسلمانی چیست ای شیخ ؟

در اخلاق مسلمانی هر گاه به تو فرمانی می دهند , آن فرمان " اما " و " اگر " دارد .

در اسلام تو را می گویند :

دروغ نگو ... اما دروغ به دشمنان اسلام را باکی نیست

غیبت مکن ... اما غیبت انسان بدکار را باکی نیست

قتل مکن ... اما قتل نامسلمان را باکی نیست .

تجاوز مکن ... اما تجاوز به نامسلمان را باکی نیست .

و این " اماها " مسلمانان را گمراه کرده و هر مسلمانی به گمان خود دیگری را نابکار و نامسلمان می داند و اجازه هر پستی را به خود می دهد و خدا را نیز از خود راضی و شادمان می بیند ..

و راز نابخردی و پستی مسلمانان در همین است ای شیخ .

از اسرار اللطیفه و الکسیله
 


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبه اش کرد و تمیز کردن زمین رو -به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرم های مربوطه رو واسه تون بفرستم تا پر کنین و همینطور تاریخی که باید کار رو شروع کنین..»
مرد جواب داد: «اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!»
رئیس هیئت مدیره گفت: «متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمی تونه داشته باشه.»
مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.. نمی دونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه فرنگی بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه فرنگی ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه ش رو دو برابر کنه.. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت. مرد فهمید می تونه به این طریق زندگیش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر میشد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت ...

پنج سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده ی خانواده اش برنامه ریزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه ی عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد. وقتی صحبت شون به نتیجه رسید، نماینده بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید. مرد جواب داد: «من ایمیل ندارم.»

نماینده بیمه با کنجکاوی پرسید: «شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین. میتونین فکر کنین به کجاها می رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟» مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:

  آره! احتمالاً میشدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.

 
نتیجه های اخلاقی:

1. اینترنت چاره ساز زندگی نیست.

2. اگه اینترنت نداشته باشی و سخت کار کنی، میلیونر میشی.

3. اگه این نوشته رو از طریق ایمیل دریافت کردی، تو هم نزدیکه که آبدارچی بشی به جای میلیونرشدن...!!!


درجواب این نوشته به من میل نزن، من دارم ایمیلم رو می بندم تا برم گوجه فرنگی بفروشم!!!!
 

 
 


ارسال شده در توسط جواد ابراهیم پور
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >